روسها از سال 1229 تبریز را اشغال کرده بودند یعنی قبل از جنگ جهانی اول و همچنان تا آخر جنگ جهانی به اشغال خود ادامه دادند، ولی آنان ارومیه را در زمان جنگ و سلدوز را با تاخیر، در سال 1334 اشغال کردند زیرا همانطور که گفته شد سلدوز قبلاً در دست عثمانیها بود. روسها پس از آنکه خط آهن خود را از جلفا به تبریز و نیز از جلفا به بندر شرفخانه کشیدند، شبانه بندر حیدر آباد را گرفته و به عثمانیها حمله کردند، در پایان جنگ هنگامی که روسها ارومیه را تخلیه میکردند اسلحه و مهمات زیادی به ارامنه و جیلوها میدهند، حتی بندرهای غربی و جنوب غربی دریاچه از آنجمله بندر حیدر آباد را شبانه به آنان تحویل داده و میروند.
با خروج روسها ارامنه و جیلوها به ارومیه مسلط میشوند و کشت و کشتار راه میاندازند که از موارد استثنائی تاریخ است، ارومیه به وجه فجیعی قتل و عام و غارت میشود.
مارشیمون رهبر جیلوها در ارومیه
آنان
در اندیشه تاسیس یک دولت مسیحی در ارومیه بودند که از جانب انگلیسیها و
امریکائیها و حتی فرانسه و روس نیز حمایت میشدند، ما مشروح این غائله را
که از مغاکهای سقوط بشریت در تاریخ است به متون دیگر (از جمله تاریخ مرحوم
تمدن) وا میگذاریم و تنها به سلدوز میپردازیم. قراپاپاق از این خشونت
دیوانهوار ارامنه و جیلوها به کنار و آسوده ماند، زیرا:
در اولین
روزهای شروع جنگ جهانی اول عثمانیها با اینکه همدست آلمان و ایتالیا بودند
شعار «جهاد» سر میدهند و علمای عثمانی و عراق بر علیه دولت تزاری روس
فتوای جهاد میدهند، همه عشایر کرد که سنی مذهب بودند با تمسک به فتواهای
جهاد زیر پرچم عثمانی قرار میگیرند و موضوع حالت «جنگ مسلمان و مسیحی» به
خود میگیرد، رؤسای قراپاپاق پیش بینی میکنند که عشایر کرد و نیروی عثمانی
به محض حرکت، مسیحیان سلدوز را قتل و عام خواهند کرد، سریعاً در روستای
«شیخ احمد» جلسهای تشکیل داده و قرار میگذارند هر چه زودتر مسیحیان را از
منطقه خارج کرده و به ارومیه بفرستند، موضوع را با مسیحیان (که بیشترشان
در قریه محمد یار ساکن بودهاند ـ 20 خانوار ـ و مجموعشان در دهات سلدوز به
50 خانوار میرسیده) در میان میگذارند در نتیجه همه مسیحیان هر چه از
اموال میتوانستند بر میدارند و به ارومیه فرار میکنند، تعدادی زن و مرد
پیر و عاجز، مانده بودند که آماج گلوله عشایر میشوند.
هنگامی
که رفتار ضد بشری مسیحیان در ارومیه از حد میگذرد و از نیروی عثمانی شکست
سختی میخورند و نیز اوضاع سیاسی بین المللی تا اندازهای روشن میشود،
هواپیمای انگلیسی بر فراز ارومیه ظاهر شده و اعلامیهای پخش میکند، که شما
مسیحیان کار را خراب کردید، اینک نیروهای ما در «بیجار» منتظر شما هستند،
بدان سو حرکت کنید، مسیحیان با اهل و عیال از طریق سلدوز همراه مال و منال
خود و اشیاء غارتی ارومیه به سمت بیجار میروند و از آنجا با راهنمائی
انگلیسیها به شمال عراق رفته و ساکن میشوند.
دسته نظامی جیلوها
جیلوها
هنگام عبور از سلدوز تنها به «اسب» و «طلا» مشتری بودهاند، هر چه اسب در
مسیرشان بوده میگیرند و چون مردم طلاها را مخفی کرده بودند، چندان طلائی
بدست آنان نمیرسد، گویا جز در یکی دو مورد، بخاطر اسب و طلا انسانی
نکشتهاند.
مرحوم حاج قاسم توپوز آبادی میگفت: زن جوانی از جیلوها
سوار بر الاغ میرفت، از همه عقب تر مانده بود به انتقام آن یکی دو نفر که
از قراپاپاق کشته بودند خواستم آن زن را بکشم ولی دوستانم گفتند: مرد جوان
بگذار برود، آدم که به یک زن حمله نمیکند، دیدم راست میگویند من بیش از
حد دچار احساسات جوانی شده ام.
در عوض اسبها، حدود چهارصد راس گوسفند از جیلوها دربندر حیدر آباد مانده بود که به چند نفر از اوباش قره پاپاق میرسد.
به
هر حال: جیلوها به علت خدمتی که قراپاپاق به آن مسیحیان کرده بودند هنگام
عبور از سلدوز از قتل و عام قراپاپاق صرفنظر میکنند. مرحوم حاج حیدر شریفی
میگفت: وقتی که به کربلا میرفتیم در گمرک قصر شیرین مرد سالمندی را دیدم
که پشت میز نشسته و کار میکند، احساس کردم که او را میشناسم اما هر چه
به ذهنم فشار آوردم چیزی به یادم نیامد وقتی که او شناسنامههای ما را دید
برخواست و احترام کرد و گفت: من «سر» هستم. معلوم شد او «آغا سر» یکی از
ارامنه محمد یار است که به کمک سران قراپاپاق نجات یافته است و اینک با همه
پیری کارمند دولت ایران [عراق، صحیح است] است که در غائله ارومیه معاون
«آغا پطرس» فرمانده نیروی مسلح مسیحیان، بود.
قوای مسلح جیلوها
حضور مسیحیان و یهودیان در سلدوز:
همانطور
که در فصل «سلدوز به هنگام ورود قراپاپاق» گفته شد، در آغاز هیچ مردمی غیر
از قاراپاپاق در سلدوز حضور نداشته، مسیحیان ارمنی سالها پس از آمدن ایل
قاراپاپاق بدانجا آمده و در میان آنان به زندگی ـ بیشتر تاجرانه و کمتر
زراعتی ـ میپردازند که در آن هنگام در کل سلدوز به 50 خانوار میرسیدند،
مرکز عمده آنان ابتداء بخشی از محله موسوم به «محله دوستی» راهدهنه بوده که
ویرانه کلیسای آنان تا سال 1335 باقی بود، سپس مرکز اصلیشان روستای محمد
یار میشود.
پس از ماجرای جیلوها، مسیحیی ساکن رسمی در سلدوز نبوده، مگر یکی دو خانوار، آنهم به صورت موقت به عنوان کارمند یا پزشک.
از
عنوان «یهودی سرگردان» جهودان، نیز سهمی به سلدوز رسیده بود که مرکز عمده
آنان هم، بخشی از محله دیگر قریه راهدهنه (بخش مذکور امروز به محله سیدها
معروف است ـ سید لر محله سی ـ) بوده است، بعدها بیشتر به نقده منتقل
میشوند و در آغاز ماجرای «اشغال فلسطین بوسیله صهیونیست ها» اکثریت قریب
به اتفاق به آنجا مهاجرت کردهاند و تنها یک خانواده از آنها در نقده مانده
بود.
ما در فصل «فرهنگ و مدنیت» باز به موضوع مسیحیان و جهودان سلدوز باز خواهیم گشت.
منبع: کتاب ایل قاراپاپاق به کوشش مهدی (مسعود) رضوی