عمارت حیدرخان در راهدهنه
قره پاپاق از جهت امور خارج از
محدوده ایلی خود آسوده بود، امور داخلی نیز بوسیله حکومت سختگیرانه و گاه
دهشتناک حیدر خان که مقر او قریه راهدهنه بود اداره میگشت.
طبق گزارشات «دوست اوغلی میرزا علی» راهدهنه هم مقر حاکم و هم مقر «شیخ الاسلام»[1] بود، حیدر خان همه قضاوتهای شیخ را بی چون و چرا اجرا میکرد ولی گاهی با روحیه خانی قضاوت را نیز خودش میکرد، رویهمرفته مرد عدالتخواه و در مقایسه با سایر مجریان که در ولایات دیگر بودند منصفانه تر بوده است.
در زمان او که معروف به «خان حاکم» بود راهدهنه به محل امن کامل تبدیل شده بود و پس از مرگ او برای مدتی فاسدترین روستای سلدوز بوده است که «شیخ احد آقا» پسر شیخ الاسلام ناچار میشود از آنجا فرار کرده و به عراق برود به طوری که تا آخر عمرش به سلدوز مراجعت نکرده است.
حیدرخان حاکم و حاج نجفقلی خان امیرتومان
عثمانیها در زمان نجفقلی خان و حیدر خان، سلدوز را اشغال میکنند. از این پس منابع سخن، افرادی هستند که یا در هنگام تهیه یادداشتهای اولیه این کتاب (از سال 43 تا 57) در قید حیات بودند و یا همین امروزه به زندگی مشغولند، البته آنچه از این اشخاص یاد داشت کرده ایم کلاً محدود به حوادث سلدوز میگردد و آنان از جریانات بین المللی که موجبات این حوادث شدهاند در مواقع تحلیل دور دست، بی اطلاع بودهاند.
در خلال فصول گذشته مکرراً سخن از «ادعای عثمانلو» بر منطقه «چهریق» در نواحی مرزی سلماس به میان آمد. در مقام تحلیل روشن است که ادعای مذکور در صورت تحقق، عثمانیان را عملاً از جنوب سلماس به ساحل دریاچه میرسانید نظر به وضعیت عشایری منطقه معنای این مسئله عبارت بود از اینکه از طرف سویوخ بلاغ (مهاباد)، نیز مرز عثمانی به دریاچه برسد، آنان در حقیقت علاوه بر سلدوز، ارومیه را نیز مدعی بودند و ساکن بودن عشایر [سنی] کرد در اطراف دریاچه آنان را در این مرام دلگرم میکرد تا روزی که عراق بخشی از خاک عثمانی بود وضعیت جغرافی انسانی و جغرافی طبیعی منطقه این جاذبه را برای عثمانیها داشت، موقعیت استراتژیکی سلدوز به دلیل این که مانند دالانی میان ارتفاعات مرزی و دریاچه است (و نقطه اتصال خاک اصلی عثمانلو و خاک فرعی آنها ـ عراق ـ بود و همین امروز نیز نقطه اتصال مرز سه کشور است) در طول تاریخ در نظر ارباب سیاست اهمیت آن را سخت بالا برده است. هنگامی که «بیگم خاتون»[2] همسر شاه اسماعیل از اسارت عثمانیها فرار میکند و چون مناطق خوی، گونی «شبستر و تسوج» و تبریز در اشغال سلطان سلیم بود، او از کنار باتلاقهای سلدوز گذشته و هنگامی که سلطان سلیم در شمال سهند جشن پیروزی گرفته بود خاتون بیگم جنوب سهند را در زیر پنجههای اسبش در نوردید و در نزدیک همدان (درگزین) خودش را به اردوی شاه رسانید.
هنگامی که روسها مرند، صوفیان و تبریز را گرفتند عباس میرزا در خوی بود و برای حضور در میعادگاه دهخوارگان (آذر شهر)، از کنارههای جنوبی نیزارهای سلدوز عبور کرده و به آنجا رفت تا با سران روس مذاکره نماید.
در جنگ جهانی اول روس و عثمانی برای اشغال جنوب غربی دریاچه از هم پیشی میگرفتند و همینطور در جنگ جهانی دوم آلمان سخت به سلدوز چشم دوخته بود که روسها مجال ندادند.
فرماندهان نظامی ایران هنگام تعقیب ملا مصطفی بارزانی و اخراج او از ایران پس از جنگ جهانی دوم لقب «دهلیز جنگی» به سلدوز دادند، آمریکائیها در طول نفوذ خود در ایران به اهمیت استراتژیک جنوب دریاچه پی بردند و سه پادگان بزرگ (جلدیان، پسوه و پیرانشهر) را در پشت کوههای جنوبی سلدوز ساختند، وظیفه این سه پادگان همان بود که زمان درازی مردم قراپاپاق عهده دار آن بودند.
موارد فوق و صدها مورد ریز و درشت دیگر در عینیت تاریخ اهمیت سلدوز را نشان میدهد و به این دلیل است که شاهان قاجار به ایل قراپاپاق آن اندازه اهمیت میدادند و عثمانیها به محل سکونت آنان.
در سال 1321 هجری قمری عثمانیها مجدداً طمع به منطقه جنوب دریاچه دوختند و برای نیل به اهداف خود میان ایل مامش و ایل پیران درگیری ایجاد کردند، در این زمان امور مرزی به نجفقلی خان رئیس ایل قره پاپاق سپرده شده بود، ایل مامش نیز موظف بود زیر نظر او باشد، وی سعی کرد اختلاف میان دو ایل مذکور را اصلاح کند لیکن نظر به اینکه دولت عثمانی ایل پیران را تحریک میکرد، موضوع صلح به جائی نرسید.
قبلاً مشاهده کردیم که به هنگام آمدن قره پاپاق به سلدوز پیران ها، مامش را قتل و عام و غارت کرده بودند از آن روز به بعد مامشها با حمایت قراپاپاق رشد نموده اینک با گذشت 85 سال قوی شده بودند، در مقابل پیران کوتاه نمیآمدند. «قرنی آقا» پسر محمد آقا مامش قریه مرکزی پیرانها را که به «شین آباد»[3] موسوم بود اشغال کرد.
پیرانها به صورت ایل فراری و آواره در آمدند، جاسوسان عثمانی آنان را هدایت کردند که به دولت عثمانی شکایت برند، آنان نیز شکایت نامهای کتبی و تظلم نامهای تنظیم کرده و به «ساخلوی مرزی» عثمانی دادند، عثمانیها یک گروه هفت نفری عسکر به سرپرستی یک «چاوش» با پرچم و طبل و شیپور به قریه شین آباد نزد قرنی آقا میفرستند که برخیز و قریه را تحویل بده. قرنی دستور میدهد داخل شیپور عثمانیها را با سرگین اسب پر میکنند. این کار بهانه خوبی برای درباریان استانبول بود، به بهانه تنبیه قرنی آقا مناطق پیران، مامش، سلدوز و اشنویه را اشغال میکنند (1323 ه. ق. 1284 ه. ش.)
نجفقلی خان امیر تومان قره پاپاق، قبل از رسیدن آرتش عثمانی جریان را بوسیله قایق رانان از طریق دریاچه به اطلاع تبریز میرساند. دولت مرکزی در آن روزها سخت درگیر مسایل داخلی و مشروطه بود، لذا تبریز چندان اهمیتی به مسئله نمیدهد.
در پاسخ فعالیتهای نجفقلی خان و تماسهای او با مرکز، سند تاریخی در دست است که حاوی متن تلگراف محمد علی میرزا ولیعهد میباشد، صورت سند به شرح زیر است:
آرم شیر و خورشید ـ از تهران[4] به ساوجبلاغ[5] اداره تلگراف دولت علیه ایران ـ اطلاعات ـ سنه 1323.
متن تلگراف: حاجی نجفقلی خان امیر تومان انشاء الله احوال شما خوب است. تلگرافی به امیر العشایر نمودم که در ورود من در میانج حاضر باشد، شما هم همراه او عاجلاً حرکت نمائید من هم انشاء الله بفضل خدا پس فردا که سه شنبه هفدهم است به چاپاری از طهران حرکت مینمایم ـ ولیعهد.
توضیح: مراد از امیر العشایر «قرنی آقا» و منظور از «میانج» شهر میانه است. گویا یورش عثمانی مجال حرکت به حاجی نجفقلی خان نمیدهد و او در سلدوز میماند.
میر آلا «امیر آلا» ـ آلان: گیرنده، فتح کننده: عنوان یک لشکر از آرتش عثمانی، امیر آلان: فرمانده یک آلان ـ پسوه را مقر خویش قرار میدهد و شخصی به نام «یوسف ضیاء» را به عنوان حاکم سلدوز انتخاب مینماید.
[1]. در آینده بیشتر آشنا خواهیم شد. شیخ الاسلام در اوایل حاکمیت حیدر خان وفات میکند و پسرش احد آقا جانشین وی میشود.
[2]. بیگم خاتون زن شجاع شاه اسماعیل، شجاعتش به اسطورهای در میان زنان میماند. در جنگ چالدران وقتی که شاه شخصاً به درون سپاه «ایچ اوغلان» و «ینگچری» عثمانلو حمله میکند این خانم در لباس رزم همراه او بوده است. شاه اسماعیل این حمله را با چند صد نفر به جهت از کار انداختن توپخانه عثمانیها کرد و لشکر دشمن را شکافته به بالای تپه بزرگی که مقر توپخانه بود رسید، توپها را از بالای کوه به ته دره افکند و از نو برای بازگشت بر سپاه دشمن تاخت وقتی از میان لشگر دشمن خارج شد در کنار خود فقط تعدادی از سربازانش را یافت، شاه فکر میکرد خاتون بیگم که در کنار او شمشیر میزد نیز کشته شده است، عثمانیان بیگم را در میان اسراء میشناسند و به دستور سلطان سلیم یکی از پاشایان مسئول نگهداری از او میشود، پس از مدتی بیگم زر و زیوری را که همراه داشته به پاشا میدهد و با این رشوه خودش را رها کرده و فرار میکند.
[3]. حدود دو کیلومتری «خانه» سابق و پیرانشهر فعلی.
[4]. کلمه تهران و ساوجبلاغ خطی و بقیه چاپی هستند.
[5]. کلمه تهران و ساوجبلاغ خطی و بقیه چاپی هستند.