مردم قره پاپاق در مناطق میاندوآب، ملک کندی (ملکان)، صائین دژ، بناب، عجب شیر، مراغه، و هشترود پراکنده میشوند. مردم مناطق مذکور ابتداء آنان را به «خیل لار» ملقب کرده بودند، یعنی «خیل ها». خیلی از انسانهای در به در.
کلیه مزرعه ها، «خانه باغ»ها، ویرانهها همه پر از مردم آواره شده بود، آنانکه پیشه ای، از قبیل نجاری، بنائی، نعل بندی و... داشتند در پناه آنها جای گرفتند، کومهای نیمه خرابه به ایشان میدادند و آنها نیز ساکن میشدند. اما مردم بی حرفه و بی پناه راهی و چارهای نداشتند. کم کم موسم محصول فرا میرسید و میبایست کلبههای دشت و باغات راتخلیه کنند، ولی به کجا بروند؟ چه کنند؟
یک بار دولت اعانهای داد، اما بیش از هزینه یک هفته کفاف
نبود، با اینکه مردم قره پاپاق در آن در به دری رضایت چندانی از مردم مناطق
مذکور ندارند، باید گفت مردمان بومی نیز کمکهای فراوانی به آنان کردهاند،
عیبی که مردمان بومی داشتند این بود که هرگز فکر نمیکردند این «خیل لار»
تا دیروز مردمان ثروتمند و آقا بودهاند، رفتارشان تحقیرآمیز بوده است.
جرج کرزن - ایران و قضیه ایران
جرج کرزن «در ایران و قضیه ایران» قره
پاپاق را در آن زمان، 3000 خانوار نوشته است مطابق رسم آن روز که نبیره با
جد در یک خانواده زندگی میکرد، دست کم هر خانواده 10 نفر میشد که جمعاً
به 30000 نفر بالغ میگردد، اینهمه مردم آن هم به صورت «خانواده» نه به
صورت فرد و تک، تک، بار سنگینی برای مناطق مذکور بوده است و این در صورتی
است که یقیناً میدانیم همه منابع غربی و استعماری، همیشه جمعیت عشایر کرد
را افزون و جمعیت قره پاپاق را کمتر نوشتهاند.
یکی از خانهای
سلدوز وضع را وخیم و حال بیچارگان ایل خویش را وخیم میبیند در یکی از
مناطق مذکور، مرکزی تشکیل داده و مصیبت زدگان را به دور خود جمع میکند،
میگوید ما نباید از گرسنگی بمیریم و دزدی هم نخواهیم کرد، اما روز روشن
بمیزان لازم از مزارع و باغات ثروتمندان این ناحیه خواهیم خورد.
هر
کسی از مقررات فوق تخطی میکرد، مثلاً چیزی از مزرعه شخصی فقیر بر میداشت
مجازات میشد. جایز ندانستم نام خان مزبور را ببرم، او توانسته بود از مال
ثروتمندان بزرگ آن منطقه جان دهها کودک را حفظ کند.
مقر خان یکی از
باغات بزرگ «ناصر خان مقدم» ملقب به «سردار فاتح» بوده است، سردار مامور
میفرستد و خان را به مراغه احضار مینماید. خان در وسط راه به درون
خرابهای میرود و به مامور میگوید: بیا تو، تا پدرت را در بیاورم و آن
سردار... را بگو خود بیاید تا با لشگر بیچارگان به حسابش برسم، تا اینجا با
تو آمدم که جدی تر سخنم را به او برسانی.
بالاخره سردار توسط علمای
مراغه از «حاج شیخ» میخواهد خان را نصیحت کند که اگر باغ چند هکتاری را
تخلیه نمیکند لاقل باغبان را اجازه دهد تا به باغ رسیدگی کند تا از بین
نرود.
آیت الله حاج شیخ عباسقلی رضوی سولدوزی
حاج شیخ همراه یکی از علمای مراغه به باغ
میرود، خان میگوید: باید میگذاشتید خود سردار میآمد حالا که شما آمدید
تا چهار روز باغ را تخلیه میکنم، حاج شیخ میگوید: حرف من این است تنها
باغبان را اجازه رسیدگی به باغ بدهید، موضوع تخلیه در میان نیست، خان
میگوید نه، برای اینکه اینان بدانند ما «خیل لار» نیستیم به احترام شما
باغ را تخلیه میکنم و سپس یواشکی ادامه میدهد: البته به آن باغ دیگر
سردار.
محل زندگی بعضی از سران قاراپاپاق را به شرح زیر میدانیم:
خسرو
خان امیر تومان (نیای خسروی ها) در تبریز، رشید السلطنه و افخم السلطنه
نیای بوزچلوها و انتصاریها در محال «کورانلو» در روستاهای «صریح ـ یا ـ
سریک» و «پییک»، ایلخانی خان نیای امیر فلاحها در «باری ـ بارو» حوالی
بناب گوسفند داشته و دامداری میکرده، حسین آغا چاخرلو ـ پدر تیمور آغا (جد
حسین آغای کنونی) در زنجان کنار جهان شاه خان ذوالفقاری زندگی میکرده پس
از مدتی به کمک او میتواند به «خانیه» حوالی بناب برگردد و در نزدیکی ایل و
تبار خود زندگی کند.
حاج شیخ: حاج شیخ عباسقلی رضوی نیای خاندان
رضوی ـ ابتدا مدتی در «زواره» در خانه اهدائی «حاج میرزا آغا» از سادات
معروف آنجا میماند، سپس در مراغه در محله معروف موسویان در خانه اهدائی
حاج میرآغا موسوی، زندگی میکند، و امرار معاش وی از تدریس و سند نویسی
بوده است.
مرحوم آقا شیخ محمد ولی رضوی ـ برادر حاج شیخ ـ در
«قرهورن» میاندوآب ساکن میشود که به امور مربوط به روحانیت میپردازد،
ابتدا اوضاع خوبی نداشته تا هنگامی که «یمین لشگر» یک مجتهد را همراه خود
از تهران میآورد تا یک مسئله بغرنج ارثی را که مورد اختلاف سران «چاردولی»
بوده و علمای مراغه و آن حوالی، بعضی بدلیل ترس مداخله نمیکردند و بعضی
دیگر متهم به طرفداری یکی از طرفین دعوا میشدند.
آیت الله شیخ محمد ولی رضوی سولدوزی
شیخ محمد ولی نیز در مجلس حاضر میشود،
هنگام بررسی مسئله مجتهد تهرانی فتوایش را میدهد، موقع نوشتن متن فتوا،
شیخ محمد ولی اعتراض میکند و با استدلال ثابت میکند که نظر فقیه تهرانی
نادرست است، هر چندی که نظر او باعث میشود طرفی که مورد توجه یمین لشکر
بوده متضرر شود، یمین لشکر تصریح میکند چون شما به عنوان یک روحانی محلی،
روحانی تهرانی را محکوم کردی افتخار میکنم. از آن پس شیخ بعنوان روحانی
بزرگ به حل مراجعات مردم میپردازد.
از قافله ماندگان
تعدادی
از مردان قره پاپاق بطور جسته، گریخته در سلدوز مانده بودند، حال به چه
علتی، ما نمیدانیم از جمله آنان حاج براتعلی همراه یک نفر در حسنلو و
مرحوم «وهاب آغا» فرزند مرحوم شیخ الاسلام. روحانی بزرگواری که همراه قره
پاپاق از ایروان آمده بود و از نژاد آنان بود ـ و حدود هفت، هشت نفری در
روستاهای دیگر (البته بیماران و پیران ناتوان همه مانده و آماج گلوله اکراد
شده بودند، افراد بالا توانائی لازم را داشتهاند) اکراد از همه آنها به
عنوان بارکش استفاده کرده بودند و اموال غارتی را بر آنان بار میکردهاند.
مراجعت قاراپاپاق از دربدری
قره
پاپاقها در چهارشنبه آخر اسفند 1299 غارت و متواری میشوند در 26 مرداد
1301 چهریق توسط قوای دولتی فتح میشود. در اول پائیز 1301 مردم ارومیه و
سلماس در جای خود ساکن بوده و بر سر زندگی خودشان بودند. لیکن تا قاراپاپاق
به موطن خود برسد زمستان از راه میرسد. اهالی ارومیه (غیر از عده ای)
توانسته بودند در زیر حکومت سیمیتقو بمانند، مردم سلماس نیز بدلیل همجواری
با مناطق ترک نشین بخش عمده اموالشان را با خود برداشته و در نزدیکی موطن
خود (خوی، تسوج، شبستر، مرند) ساکن شده بودند ولی مردم سلدوز دست خالی و
بدون مال و منال از میاندوآب تا زنجان پراکنده شده بودند، تا این مردم
پراکنده با هم تماس بگیرند و به وطن خود برگردند، زمستان فرا میرسد.
موقعیت
جغرافی سلدوز که تقریباً در محاصره عشایر کرد بود حضور امنیت مجدد در آنجا
را نیازمند زمان درازی میکرد. این است که قاراپاپاق به سلدوز «خیرین آخری
و شرین اولی» لقب دادهاند.
و نیز: غارتگران خانه ای، سقفی بر روی
دیواری، در سلدوز باقی نگذاشته بودند و فصل کار هم به آخر رسیده بود. ولی
هر چه بود بهتر از آوارگی و تحمل خفت و خواری بود. به سلدوز برمی گردند در
حالی که چیزی ندارند.
بنا به نقل «طرلان» [مارال] ـ زنی که
قبلاً از او سخن گفتیم ـ اولین شخصی که به قریه راهدهنه برگشته «کربلای
رضا» بوده است، او میگفت: روزهای آخر مهر ماه بود، دیدم دودی از روستای
راهدهنه برخاسته است، مخفیانه به آنجا نزدیک شدم دیدم کربلای رضا دوستللو،
همراه یک نفر آمده و با «چم»[1] دیوار خانه اش را ترمیم میکند، بدون اینکه
وی از حضور من مطلع شود برگشتم.
آقای حاج تیمور سجودی میگوید: من و
عمویم به طرف سلدوز حرکت کردیم در دهات شرقی سلدوز کسی را مشاهده نکردیم
گمان میکردیم که ما اولین افرادی هستیم که آمده ایم، وقتی از روستای
راهدهنه میگذشتیم کسی از پشت بامی ما را صدا کرد: سلام خسته نباشید. دیدیم
کربلای رضا[2] قبل از ما آمده است.
خبر در نواحی مختلف از میاندوآب
تا زنجان پخش میشود که «ایل قایدیر» و خسرو خان امیر تومان و سایر رؤسای
ایل از همه خواستهاند که به موطن خود برگردند.
خسروخان امیر تومان و سران قاراپاپاق
ردیف اول از راست به چپ: 1- ... 2- خان
کیشی خان 3- حسین پاشاخان امیر فلاح 4 - (احتمالا) مهدی قلی خان امیر فلاح
5- فرخ خان کاظمی 6- خسروخان امیرتومان 7- ایلخانی خان امیرفلاح 8- محمد
علی خان فرهنگ 9- محمد خان سرتیپ 10 - حاجی پاشاخان امیر تومان 11- عزیزخان
جمشیدی 12- تیمور خان آغا خلیفان.
ردیف دوم از راست به چپ: 1- عزیز
آغا همایونی 2- سیف الدین خان حبیبی 3- جهانشاه حقیر 4- علی اصغر خان
شهابی5- جعفرخان حمیدی 6- مصطفی خان (کوزه گران) 7- رحیم خان 8- مشهدی علی.
حکم ریاست خسرو خان در اسفند سال مذکور به صورت غیر مستقیم به توسط حکومت ارومیه صادر میشود:
آرم شیر و خورشید ـ ایالت آذربایجان ـ حکومت ارومی و مضافات ـ نمره 847 ـ بتاریخ 17 رجب 1341 مطابق 15 حوت (اسفند) 1301.
جناب
آقای خسرو خان امیر تومان، بملاحظه مراعات حال اهالی سلدوز حضرت اشرف
ایالت جلیله آذربایجان دامت شوکته تعیین حکومت آنجا را از خارج مقتضی
ندانسته و به موجب دستخط 19147 که در جواب اینجانب شرف صدور یافته مقرر
فرمودهاند که امورات آنجا را جنابعالی رسیدگی نمائید لذا مینویسم که با
بصیرت و اطلاعاتی که از وضعیات و جریان امور آن سامان دارید با کمال جدیت و
مراقبت به امورات حکومتی سلدوز... نموده و وسایل آسایش اهالی را از هر جهت
فراهم دارید و مطالب لازمه را به اینجانب راپورت نمائید که لازمه مساعدت
به عمل خواهد آمد ـ حکومت ارومی و سلماس ـ امضاء.
با همت مردم و
طبیعت سخی و حاصلخیز سلدوز در طول 19 سال (تا 1320) روستاها آباد و باغات
سرسبز گردید و به یکی از آبادترین مناطق ایران تبدیل شد ولی در این قتل و
غارت و در به دری از جمعیت قره پاپاق 17% کاسته شده بود.
اولین دبستان در سال 1305 بنام دبستان
شاپور راهدهنه در روستای راهدهنه و دبستان دیگر (به گمانم بنام دبستان
انوشیروان) در نقده تاسیس گردید، در سال 1307 همزمان با ارومیه جمعیت شیر و
خورشید (هلال احمر) در قریه راهدهنه تشکیل و در ساختمان خشتی 6 اتاقه که
دارای سالن وسیعی بود، شروع به کار مینماید، امدادهای پزشکی، آبله کوبی
و... انجام میدهد. پس از مدتی که شیر و خورشید به نقده منتقل میشود،
ساختمان مزبور به دبستان تبدیل میشود.
در آن ایام که ما به مدرسه میرفتیم (1333 ـ 1339) هنوز مردم راهدهنه ساختمان مدرسه را شیر و خورشید میخواندند. مدرسه حیاطی وسیع با ساختمانی در وسط داشت، کنار دیوار حیاط دور تا دور خیابانی بود به عرض 5/3 متر که درختان بید با پیکری قوی در جدول کنار آن ردیف شده بود.
بالاخره سیم تلگراف به راهدهنه میرسد و
تلگرافخانه در مکانی که قبلاً منزل اردشیر خان بوده (در مقابل زاویه جنوب
غربی دیوار مسجد) مستقر میشود. پایگاه نظامی ژاندارمری نیز در مقابل پل و
شمال مسجد در حیاط کربلای مصیب زاهدی احداث میشود، اداره اخذ عوارض و گمرک
کاروانهای تجاری که از همدان تا نخجوان در رفت و آمد بودهاند میگردد.
جالب این است، دیوار گلی (چینه دیوار) گمرک خانه که دارای دو اتاق بدون
حیاط بوده همچنان پابرجاست، چندین بار سقف آن تعویض شده و چون بدون حیاط
بود مسکن مساکین گردیده و اکنون نیز خانوادهای را در خود جای داده است.
اما
اکنون ساختمان مدرسه را برداشته و در دو طرف جایگاه آن دو ساختمان جدید
آموزشی ساختهاند و دیگر از آن حیاط بزرگ و سرسبز زمان ما خبری نیست.
در
سالهای بعد، مرکزیت سلدوز از راهدهنه به نقده منتقل میشود در حال حاضر
راهدهنه از رونق افتاده و در عین اینکه یکی از روستاهای بزرگ سلدوز است
حالت نیمه مخروبه را دارد.
کوه به کوه نمیرسد، آدمی به آدمی میرسد
آیت الله حاج شیخ محمد امین رضوی سولدوزی
دانشمند محترم جناب آقای حاج محمد امین رضوی نقل میکند:
در تابستان سال 1337 شمسی از طریق عراق از
زیارت حج برمی گشتیم، حدود 45 نفر حجاج ارومیه و سلماس بودیم ـ ایشان در
آن وقت در ارومیه بودند ـ در مرزبانی «حاج عمران»[3] اعلام شد تا گشایش مرز
باید در اینجا بمانید. در اطراف ساختمان مرزبانی، روی چمنها و علفهای
کوهستان جمیعاً نشسته بودیم که کردی آمد و به من گفت: تو پسر حاج شیخ هستی؟
گفتم: بلی! گفت: خانم آغای ما از ایل شماست، شما را شناخته و دعوت میکند
که به خانه بیائید. توضیح خواستم، گفت: او منیژه خانم دختر غلامرضا خان و
همسر آقای سید احمد است، دعوت را پذیرفتم و به خانهشان رفتم. آنگاه خود
سید احمد آمد و بخاطر من روحانیها و شیوخ اطراف، از جمله «شیخ علاء الدین،
شیخ طریقتی، و... را دعوت کردند، تا باز شدن مرز چهار روز در آنجا مهمان
بودم، یک شب نیز مهمان برادر سید احمد بودیم، سر سفره فردی آمد و گفت: خانم
میگوید: من آقا (یعنی من) را میشناسم، گفتم: خانم کیست؟! گفت: بانوی
همین خانه، صفیه خانم دختر اسماعیل آغا سیمیتقو. گفتم: بله، درست است، من و
او امتحان ششم ابتدائی را با هم داده ایم چون ششمیهای راهدهنه و هم نقده
را در آن سال به اشنویه برده بودند.
سید احمد، پسر سید طه، پسر شیخ عبیدالله که در فصل «شیخ گلدی» بیان گردید. همسر سید احمد، نوه خسروخان امیر تومان قاراپاپاق است.
منبع: کتاب ایل قاراپاپاق، تهیه و تنظیم: مهدی (مسعود) رضوی
[1].
چم با کسر ـ چ ـ تکه چمنی که آن را با بیل به شکل مکعب مستطیل میبریدند و
با آن دیوار میساختند دیوار چم در مقابل سیل و آب سخت مقاوم بود ـ زیرا
به محض رسیدن آب ریشههای چمن جان میگرفتند و مقاومت میکردند.
قاراپاپاقها میگویند ریشه چمن (چایر) اگر هفت سال هم در لانه لک لک
بماند، به محض رسیدن به خاک جوانه میزند.
[2]. کربلای
رضا: کربلای سلیمان، کربلای سلمان، کربلای قربان چهار برادر، نیاکان
«دوستللو» هستند. اولی نیای خانواده برزگر، دومی نیای خانواده یونسی، سومی
نیای خانواده نیکبخت و چهارمی نیای خانواده دوستی، بزرگترشان قربان و
کوچکترشان رضا بوده است.
[3]. عمران لفظ عربی است، به
معنای «دو عمر» به مناسبت قبر دو شخص به نام عمر که در آنجا هست بدین نام
موسوم شده است، بعضیها عمران را «اسم مصدر» میخوانند که اشتباه است.