منطقه
سولودوز (به جز بخش دشت ماهور) در قرن نهم قبل از میلاد در زیر آب دریاچه
ارومیه مدفون بوده است. آشنایان به منطقه، میدانند امروز کوه «بوغاداغی»
در اثر عقب نشینی آب به تدریج از دریاچه خارج شده و نیزارهای وسیع اطرافش
را فرا گرفته. کوه مذکور ابتدا در داخل دریاچه و در محاذی و هم ردیف
جزیرههای «ائششک داغی» و «قویون داغی» بوده است، ائششک، قویون، بوغا. و
بوغا به معنای گاو نر جوان است.
زمانی بوغاداغی به صورت جزیرهای
درست در وسط دریاچه قرار داشته است و رشته کوه کوچک «قره داغ» که در فاصله
حسنلو گلی و سهران گلی از یک سو و دریاچه ارومیه از سوی دیگر قرار دارد
روزگاری چون کاروان شتران در میان دریاچه به صورت یک شبه جزیره باریک قرار
داشته است. هنگامی که آشوریان برای گوشمالی دولت کوچک «مانین» و «پارسوا» و
نیز برای عرض اندام به دولت اورارتو بارها در طول دوران اقتدارشان، دریاچه
را دور زدهاند در آن ایام سرتاسر سولودوز در زیر آب بوده است و شاید تپه
حسنلو و تپه نقده (اصل طبیعی شان) به صورت جزیرههای خیلی کوچک دیده
میشدهاند.
[به طوری که در زمان «یاقوت حموی» نویسندة «معجم
البلدان» راه ارتباطی اشنویه به مراغه از طریق «پسوه» و درّه «لیگبین» بوده
است. رجوع کنید «معجم البلدان» واژة «بسوه».]
دولت مانن ـ مانین ـ ماننا ـ مننا:
در
یک نوشته دستنویس که به صورت تایپ شده تکثیر هم شده بود، و به محور تاریخ
قره پاپاق و سولودوز به طور اختصار اشاره کرده،[1] آمده است «منطقه سولودوز
زمانی کشور ماننا ـ یا بخشی از ماننا ـ بوده است» این توهم از گفتار
دیاکونوف در «تاریخ ماد» برای نویسنده اوراق مذکور حاصل شده است.
دیاکونوف
میگوید: مرکز دولت مزبور (ماننا) در جلگه جنوبی دریاچه ارومیه در
آذربایجان کنونی ایران بوده است.[2]. نویسنده مذکور گمان کرده است که مراد
از جلگه جنوبی دریاچه، همان سولودوز است. این برداشت علاوه بر اینکه
سولودوز در آن زمان اساساً وجود نداشت دو اشکال مهم دیگری نیز دارد:
1ـ
در اصطلاح تاریخ تحقیقی به ناحیهای مانند سولودوز اصطلاح «جلگه» اطلاق
نمیشود بلکه اصطلاح «دره» و حتی اصطلاح «دره کوچک» صدق میکند، و همینطور
است در اصطلاح نظامی و استراتژیکی، و در منابع مهم نیز چنین آمده است که با
بعضی از آنها در آینده آشنا خواهیم شد.
2ـ دره یا جلگه کم عرض سولودوز در جنوب غربی دریاچه ارومیه واقع است نه در جنوب آن.
منظور
دیاکونوف از جلگه جنوبی دریاچه ارومیه، منطقه میان مراغه، دریاچه، مهاباد و
صائین دژ، که طول آن از مهاباد تا مراغه و بناب و عرض آن از حوالی صائین
دژ تا دریاچه است، که رودخانه های: بناب چای، مردی چای، لیلان چای، قورو
چای، جغاتو (زرینه رود) و طغاتو (سیمینه رود) جلگه بزرگ مذکور را آبیاری
میکنند.
اساساً محققین معتقدند، پایتخت دولت مانن در نزدیکی صائین
دژ، همان جائی است که امروز بنام «تخت سلیمان» نامیده میشود که در حوالی
قرن هفتم قبل از میلاد، جزء اتحادیه ماد قرار گرفت.
دولت «گیلزان»:
گیلزان، دولت کوچکی بود که در مغرب دریاچه شاهی ـ ارومیه فعلی ـ قرار داشته
و محدوده آن تا نزدیکیهای اشنویه کنونی کشیده میشد. که در اواخر قرن هفتم
میلادی بخشی از کشور وسیع اورارتو گردید.
کشور مهری:
در جانب غربی زاگرس محاذی شهرهای اشنویه و پیرانشهر فعلی (یعنی درست در
سرچشمههای رودخانه «زاب علیا» زاب کبیر ـ که از دامنههای غربی قله 3400
متری شمال غربی اشنویه و قله 3578 متری سیاه کوه در شمال غربی پیرانشهر
سرچشمه میگیرد. دولت کوچکی بنام «کشور مهری» قرار داشت.
در این
میان سرزمین مربع مستطیلی که در جانب شرقی زاگرس، در حد فاصل زاگرس و
دریاچه قرار داشت و شامل مناطق پیران، پسوه، مهاباد تا حدود بوکان و سقز که
مرز کشور مانن بود، میگردید.
قابل توجه و جای بحث است که این
سرزمین در اوایل قرن هفت تا قرن ده قبل از میلاد، در چه شرایطی بوده و
قبایل ساکن در آن چه سرنوشتی داشتهاند و چگونگی سازمان زیستی آنها معلوم
نیست تا روشن شود همسایگان منطقهای که بعداً سولودوز نامیده میشود چه
کسانی بودهاند.
می دانیم در اوایل قرن 6 میلادی منطقه مستطیلی
مذکور رسماً بخشی از خاک اورارتو گردید، پیشروی اورارتو که مرکز اصلیشان
مشرق ترکیه فعلی بود، به حدی گسترش داشت که بعضی معتقدند سرزمین مانن نیز
در زمره حاکمیت اورارتو بوده و پس از چند دهه از اورارتو،منفک و در اتحادیه
مادها قرار میگیرد. پیرنیا (مشیر الدوله) در تاریخ «ایران باستان» در
آغاز بحث از «پارسها» میگوید:
در کتیبههای آشوری از قرن نهم قبل از میلاد از مردم «پارسوآ» ذکری شده و این مردم در طرف دریاچه ارومیه میزیستهاند.
دیاکونف
با ادله تحقیقاتی روشن، ثابت میکند که قرن 9 قبل از میلاد مراد از
«پارسوآ» سرزمین مثلثی شکل میان سلیمانیه، زهاب و سنندج کنونی بوده است
شاید لفظ «پارسوآ» از کلمه «پرسو» که در زبان اکدی به معنای «خطه»، «مرز»،
«کنار» و «کنارساحل» بوده و ممکن است از واژه «پارت ـ پارد ـ پارس» ـ تلفظ
حرف آخر بدین قیاس مادها به کشورهای پهلوی چپ و راست خودشان پارسوآ ـ یا،
پارتوآ، میگفتند. همانطور که ساکنین مناطق اصفهان را پارتوا میخواندند و
همچنین به ساکنین منطقه میان سلیمانیه، زهاب و سنندج. نیز که در پهلوی دیگر
آنان بوده پارسوا گفتهاند.
بنابراین دو سرزمین به نام پارسوآ به
طور مسلم شناخته میشود: پارس که امروز استان فارس مینامیم و پارسوآ که در
بین سلیمانیه، زهاب و سنندج جای گرفته است.
اینک سخن بر سر گفته پیرنیاست، خصوصاً بعضی منابعی که او گفته اش را از آنان گرفته به «سواحل جنوبی دریاچه ارومیه» تصریح کردهاند.
مرحوم تمدن در «تاریخ رضائیه» میگوید:
برخی
از مورخین و نویسندگان اغلب این دریاچه را بنام آبادیهای واقعه در کنار آن
نامیدهاند: دریاچه ارومیه، دریاچه اشنویه، دریاچه پسوه، دریاچه طسوج و
سلماس و مهاباد.»
امروزه فاصله پسوه از دریاچه آنقدر زیاد است که
نمیشود آن را از آبادیهای کناره آن حساب کرد و دریاچه را به نام آن
نامید، من به کس، یا کسانی که دریاچه را بنام پسوه نامیدهاند در هیچ منبعی
دست نیافتم. احتمالاً منبعی که میتواند ماخذ سخن مرحوم تمدن باشد، منابع
ارمنی است که من دسترسی چندانی به آنها ندارم، شاید مرحوم تمدن، چنین نام و
عنوانی را در آن مآخذ دیده که ریشه در منابع اورارتوئی دارد.
به هر
صورت چنین نامی قهراً باید مربوط به زمانهای دیرین باشد که منطقه سولودوز
بخشی از دریاچه ارومیه بوده و پسوه تنها یک رشته کوه با دریاچه فاصله داشته
است. علاوه بر این نکته، برداشت دیگری نیز میتوان از گفته تمدن داشت و آن
سابقه دیرین واژه «پسوه» است، نظر به این که لفظ مذکور نه فارسی و نه کردی
و نه حتی ترکی است و از عهد باستان نام آن منطقه بوده است این موضوع
میتواند تاییدی بر گفته پیرنیا و نیز کتسیاس یونانی باشد که، پسوه
بازماندهای از «پارسوا» باشد.
البته اگر چنین چیزی را بپذیریم و
معتقد باشیم که در قرن نهم قبل از میلاد نام سرزمین مستطیل شکل مورد بحث ما
پارسوآ بوده، باید دچار آن اشتباهی که پیرنیا شده، نشویم.
وقتی که
پیرنیا (و نیز کتسیاس، کتزیاس) معتقد میشود که پارسهای جنوب، از ناحیه
دریاچه ارومیه بدان جا رفتهاند، یک اصل بزرگ تاریخی مشتبه میشود و نتیجه
این میشود که حرکت آریائیها به داخل ایران از سمت غربی دریای خزر بوده،
ابتدا پارسها و به دنبال آنان مادها.
بل در صورت پذیرش یک «پارسوآ»ی دیگر
در سرزمین مستطیلی (علاوه بر دو مورد مذکور در بالا) باید هر سه قوم را
جدای از هم فرض کرد و بلکه به چهار قوم بنام «پارتوآ» به شرح زیر باور
داشت:
1ـ پارثوا، در سرزمین مستطیل.
2ـ پارثوا، در مثلث سلیمانیه، زهاب و سنندج فعلی.
3ـ پارثوا، در نواحی ری و خراسان تا حوالی اصفهان، مساوی «پارت».
4ـ پارثوا، در نواحی جنوب (استخر، شیراز)، پارس، (فارس) فعلی.
شواهدی
برای استنتاج فوق در متون و منافع وجود دارد به عنوان مثال، وقتی که
لشکرکشی، یا غارتها و تهاجمات آشوریان را میشمارند، کشورهای مهری و
پارسوآ و مانن را نیز در آن ردیف میآورند، در این شمارش که از شمال به
جنوب است، پارسوآ را در مابین مهری و مانن نام میبرند، البته در موارد
بسیاری هم که کشورهای مهری، مانن و پارسوآ، آمده، مراد پارسوآی واقع در
مثلث مذکور است.
گاهی نیز کشور «خوبوشکنه» در جنوب دریاچه وان به
دنبال پارسوآ و مانن خوانده میشود، یعنی از جنوب به شمال، ابتدا پارسوآ
واقع در مثلث یاد شده است و به ترتیب مانن، خوبوشکنه بعد از آن قرار دارند.
اشکالی
که این فرضیه را تضعیف میکند، سئوالی است که چه کسانی این نام متخذ از
آکدی یا مادی را بر سرزمین مستطیل گذاشتهاند؟ چرا که آنان نه با مادها سر و
کار داشتهاند و نه با آکدیها، لیکن میتوان گفت، آشوریها که واژه «پرسو»ی
اکدی، یا واژه «پارت، ث» مادی را به صورت «پارسوآ» تغییر دادهاند،
میتوانستند منطقه ساحلی و کنار دریاچه را به آن نام بخوانند، اما آشوریها
به معنای آکدی و مادی لفظ مذکور توجه (و شاید اصلاً اطلاعی) نداشتند.
بهتر
است این داستان را بگذاریم و بگذریم، زیرا آنچه به بحث ما از این داستان
مربوط میشود این است که در هیچ منبع و متنی از متون و منابع قدیمی نامی از
منطقه سولودوز (تحت این نام و یا با نام دیگری) به میان نیامده است.
آخرین
متن قدیمی، آثار حمد الله مستوفی است، او در «نزهة القلوب» همة «تومان»های
ایران را و حتی تمام آبادیها و مناطقی را که به نحوی دارای نام بوده و
کشت و زرع و یا دامداری در آنها میشده، از روی دفتر مالیاتی خود نام
میبرد، از سرتاسر ایران تنها منطقهای که در آن کتاب، اشارهای نشده،
سولودوز است.
در سال وفات او (750 ه.ق.) منطقه مسکونی بنام سولودوز
(یا با هر نام دیگر) وجود نداشته است. المنجد میگوید: سلدوس: مقاطعه فی
آذربایجان جنوب غربی بحیره ارمیاکانت کرسیا «اسقفیا» للنساطره.
در
چاپهای قدیم المنجد رقم تاریخی «228 م» ذکر شده بود، اما در چاپهای اخیر
رقم مذکور حذف شده است، اگر رقم فوق صحیح باشد باید یکی از تمدنهای سه گانه
تپه حسنلو که از زیر خاک در آورده شده، مربوط به آن تاریخ باشد که مسیحیان
نسطوری تپه را در وسط باتلاقها و نیزارها و شاید در وسط دریاچه به عنوان
یک دژ مذهبی برپا داشتهاند، اما در این صورت لفظ «مقاطعه» یا «قاطعه» که
به مفهوم «منطقه» است نادرست خواهد بود، زیرا به یک تپه، منطقه نمیگویند.
البته
حذف رقم تاریخی فوق، به عنوان تصحیح، میتواند دلیلی بر غلط بودن لفظ
«قاطعه» نیز باشد. حقیقت این است برگزیدن لفظ «سلدوس» به جای لفظ «سولودوز»
یا «سللی دوز» یا «سلدوز» آنهم در متنی مانند المنجد که به یک متن مغرض
استعماری مشهور است، چهرة «مدرک سازی» آن را نشان میدهد، و بعضی از ارامنة
شرق ترکیه که اکنون در جهان پراکنده هستند از این کارها انجام میدهند و
به دائره المعارفها و متون فرهنگی، اجتماعی دستبرد میزنند که در مورد بحث
ما ابتدا رقم تاریخی «228 م» درج میشود، سپس پی میبرند که در تاریخ
مذکور چنین منطقهای اصلاً وجود نداشته، رقم را حذف میکنند، البته عبارت
فوق بدون رقم تاریخی یاد شده، میتواند صحیح باشد، چرا که در روستاهای
سولودوز و در خود نقده ارامنه اقامت داشتند و کلیساهائی در قریه راهدهنه و
نقده برپا بوده اما نه به عنوان «مرکز اسقف نشین» یا «کرسیا اسقفیا».
ما در مباحث آینده به چگونگی حضور ارامنه و یهودیان در سولودوز بر خواهیم گشت.
منبع: کتاب تاریخ ایل قاراپاپاق. به کوشش مهدی (مسعود) رضوی
[1]. توسط یکی از بخشداران دهه اخیر نقده.
[2]. تاریخ ماد ص 139