کوچ بزچلو و قاراپاپاق، از کمیجان تا گرجستان، از ایروان تا ایران
ترکان و ایران:
نفوذ ترکان به فلات[1]ایران در دو مقطع تاریخی به وقوع پیوسته است:
1ـ
نفوذ ترکان به منطقهای که امروز ترکمنستان و افغانستان نامیده میشود و
از شرق به جیحون و از غرب به رود اترک و تجن محدود است. و همینطور عبور
آنان از ارتفاعات قفقاز به ناحیه جنوبی آن، که امروز آذربایجان شوروی و
نخجوان خوانده میشود.
جزئیات و رقم تاریخی دقیق برای این بخش به روشنی در دست نیست.
2ـ
بر خلاف مقطع اول که نفوذ ترکها بر فلات ایران از دو جانب بحر خزر بود،
در مقطع دوم حرکت ترکها به طرف داخل ایران تنها از جانب شرق بحر خزر، بوده
است. ترکان در این حرکت که در طول قرنها انجام گرفته است تا شمال
آذربایجان پیشرفته و با ترکان آن سوی ارس همسایه شدهاند و از سوئی تا
سواحل خلیج فارس پیش رفتهاند.
از قرن سوم هجری قمری نفوذ تدریجی
چادر نشینان ترک به این سوی اترک و تجن آغاز میگردد نخستین عشیره ترک که
از اترک و تجن گذشتند قبیلهای از ترکان غز (آغز) بودند که با نظر مساعد
سلطان محمود غزنوی به طرف سیستان و کرمان رفتند. سپس از آنجا به طرف
آذربایجان آمده و در نواحی سراب و اهر ساکن شدند.
ترکمنها در عهد
سلجوقیان در آذربایجان و آناتولی پراکنده شده و از طریق آذربایجان سواحل
شرقی و شمالی دریای سیاه را درهم نوردیده و تا بلغارستان پیش رفتند.
بزچلو: بوز، در ترکی به معنای رنگ
میان «بژ» و خاکستری میباشد و «چه» همانطور که در فارسی علامت «تصغیر»
است در ترکی نیز همان کاربرد را دارد. با توجه به قدیمیترین منابع
لهجههای ترکی، مشخص نیست که این علامت در اصل از فارسی به ترکی رفته یا
بالعکس و یا از ابتدا در هر دو زبان بوده است؟؟؟
و پسوند «لو» در ترکی سه کاربرد دارد:
1ـ
نسبت: مانند بیشتر اسامی اقوام که با این پسوند آمدهاند مانند: شمس
الدینلو و... که نقش یای نسبی (ی) در فارسی و عربی را دارد از قبیل هاشمی،
طائی، تمیمی، بختیاری و... در این نسبت همانطور که حرف «ی» در فارسی و عربی
در نسبت نژادی و هم در نسبت مکانی به کار میرود لفظ «لو» نیز هر دو،
کاربرد را دارد.
مانند: نخجوانلو، سرابلو و...
2ـ به معنای
دارا بودن و داشتن چیزی، مانند: پوللو، ثروتلو، ازوملو، آلمالو، مرادلو
و... گاهی پسوند «لی» به جای «لو» در هر دو کاربرد میآید. چون: نخجوانلی،
سرابلی و... شمس الدینلی و... لیکن کاربرد «لی» بیشتر در نسبت مکان رواج
دارد. خصوصاً در انتساب نسبت فردی به یک عشیره، نه تنها از پسوند «لو» بی
نیاز نمیکند، بل بدلیل اینکه به اصطلاح ادبی پسوند «لو» در نام عشایر جزء
ساختار «اسم علم» شده، دنبال «لو» میآید از قبیل: شمس الدین لولی، که
قهراً با حذف زاید «ل» ـ لام دوم ـ همراه میشود. و در بعضی لهجهها در این
صورت «واو» از پسوند «لو» حذف میشود و تنها لام ـ آن در کنار پسوند دومی
میماند. چون: شمس الدینلی، در این صورت تشخیص شمس الدینلی به معنای شمس
الدینلو و شمس الدینلی به معنای شمس الدینلوئی ـ که نسبت فرد به عشیره است ـ
اشتباه میشود.
بنابراین بوزچلو یعنی قبیله، یا عشیره و یا ایلی که دارای «بوزچه» است ـ شتران بوزچه، گوسفندان بوزچه یا هر چیز دیگر.
اما
کلمه بوزچه: معنای دیگری هم دارد، گوشت پختهای که رنگ دیگری از ادویه و
غیره به آن نزده باشند، «بوزچه» نامیده میشود که در جای خود یک غذای بنام و
معروف ترکی است. این واژه گاهی به معنای «بوزباش» هم بکار میرود، در
حقیقت «بوزچه» مصغر «بوزباش» است و نیز «بوزچه» به جوشهائی که در قدیم در
پوست سر افراد و میان موهایشان ظاهر میگشت، نیز گفته میشود، شاید وجه
تسمیه ایل بوزچه لو با این نام، به دلایل و تعاریف بوزچه لو و تعاریف فوق
بوده باشد.
حضور ایل بوزچلو را در مناطق مختلف مشاهده میکنیم. در
آغاز ظهور صفویه که مردمان ناحیه شرقی آناتولی سخت طرفدار آنان بودند بخشی
از بزچلو در آن نواحی ساکن بودهاند. و به هنگام تشکیل اتحادیه شاهسون یکی
از اعضای اتحادیه مذکور بوزچلو است و پس از تشکیل اتحادیه مذکور بوسیله شاه
عباس است که جریان جدیدی در سیاست کشورداری شاهان ایران پیش میآید.
در
نظر شاه اسماعیل ایلات بزرگ، بیش از آنچه لازم بود کوچک جلوه میکردند و
او از ایجاد اتحاد میان قبایل متعدد «قزلباش» را بوجود آورد. شاه عباس پس
از تار و مار کردن قزلباش، اتحادیه شاهسون را به ظهور رسانید.
گوئی
این اوج فوارة کمیت گرائی در مورد ایلها بود که بلافاصله اصل «تجزیه
گرائی» و سیاست خرد کردن ایلات جایگزین آن میشود، این سیاست توسط جانشینان
شاه عباس دنبال شده بطوری که نادر نیز تجزیه کرد، که به موازات سیاست
تجزیه، سیاست اسکان و «تخته قاپو» کردن ایلات به کار گرفته میشود، کریمخان
زند در اسکان ایلات حرص زیادی نشان میداد.
شاهان قاجار با اینکه
شخصاً روحیه ایلی و چادر نشینی را دوست میداشتند، باز به تجزیه و اسکان
ایلات اهتمام میورزیدند. در ابتدای سیاست تجزیه، بخشی از ایل بوزچلو در
شمال غربی اراک و مشرق همدان جایگزین میشوند. امروز منطقه مزبور بنام
بوزچلو نامیده میشود که در میان شهرکهای جدید کمیجان، نوبران، فامنین و
قهاوند قرار دارد. آنچه امروز بنام بوزچلو میشناسیم تنها همین منطقه است
که بتدریج اسم مکان شده و عنوان ایلی خود را کاملاً از دست داده است.
بر
اساس همان سیاست تجزیه، بخشی از این بوزچلو که خود بخشی از ایل اصلی
بوزچلو بوده، از منطقه مزبور، به ناحیه ایروان کوچ داده میشوند که علاوه
بر مطلوب بودن اصل سیاست تجزیه، مقاصد نظامی و مرزداری و نیز «هدف از بین
بردن وحدت کل مناطقی چون ارمنستان بوسیله حضور اقوام دیگر در میان آنها
«مجموعا» بر شتاب این کوچ دادنها میافزودند.
شاخه (تیره) مذکور از بوزچلو از زمان
شاه طهماسب صفوی در عصر فرماندهی نادر تا زمان ولایتعهدی عباس میرزا در
نواحی ایروان (ارمنستان) به زندگی عشیرهای خود ادامه داده و در ضمن نقش
مهم نظامی و مرزداری خود را نیز انجام میدهند.
در اواخر دوره اول
جنگهای ایران و روس (که از 1218 تا 1228 هجری قمری ادامه داشت و به عهد
نامه گلستان انجامید) تز دیگری در سیاست عباس میرزا پیدا شد، که عبارت بود
از «کوچ دادن مردم ایلات شمال ارس به جنوب ارس»، بر خلاف امروز (که تنها
وسعت خاک و منابع خاکی برای دولتها مهم است و کمیت جمعیت و تعداد افراد تحت
حکومت برایشان ارزش ندارد و بلکه به ضد ارزش تبدیل شده است) آن روز ارزش
حکومت بر انسانها، از نظر کمّی با حاکمیت بر خاک و سرزمین نسبت مساوی داشت.
در
اواخر دوره اول جنگ، عباس میرزا به تفوق نیروی روسها پی برد و به موازات
دفاع از خاک، ایلات و اقوام زیادی را به سوی داخل ایران کوچانید.
عشایری
از تالش، موغان، حوالی باکو، شیروان، قرهباغ، داغستان، نخجوان و ایروان
را به این سوی ارس انتقال داد. البته این تاکتیک علل دیگری نیز داشت، سیاست
روسها مبتنی بر این بود که تا میتوانند در جنگ از مردم خود قفقازیه
استفاده کنند، بعضی از سران عشایر تحت تاثیر وعدههای روس (معافیت دائمی از
مالیات، وعده اعطای خود مختاری، رشوه و...) راه نفاق در پیش گرفته و شرایط
را برای عباس میرزا دشوار میکردند، علاوه بر کارشکنیهای مؤثر و احیاناً
مهلک، در نبردهای متعدد جانب روسها را گرفتند.
به هر صورت مسئلهای
بنام «کوچانیدن رعیت» برای از دست ندادن آنها، یک پدیده خاص در این جنگها
بود که بخشی از تاکتیک و استراتژیهای جنگ را تشکیل میداد.
عباس
میرزا علاوه بر اصل حفظ کمیت جمعیت، هر قبیله و عشیره مظنون را نیز به داخل
ایران کوچ میداد. در متن و مواد صلحنامه گلستان (و نیز ترکمن چای) مسئله
اینکه کدام عشیره رعیت دولت ایران و کدام یک رعیت دولت روس است، با اهمیت و
ارزش زیادی تلقی شده است.
شاخه (تیره) بوزچلو که در نواحی ایروان
حضور داشتند بر اساس زمینه فوق مجدداً تجزیه میشوند، فرمان کوچ بخشی از
آنها به طرف ایران صادر میشود.
اما آنچه در مورد قاراپاپاق مهم است
عدم همزمانی کوچ آنان از ایروان، با برنامه کوچ استراتژیک فوق است، زیرا
این عشیره در اوایل سال 1237 هجری قمری از ایروان حرکت کرده و در اواخر
تابستان سال مذکور به محل فعلیشان وارد شدهاند میدانیم که از سال 1228
از امضای قرارداد گلستان تا اواخر سال 1241 که دوره دوم جنگ میان ایران و
روس آغاز میشود، جنگی ما بین دو کشور یاد شده نبود و نیز میدانیم که بر
اساس عهدنامه گلستان و پس از آن مناطق نخجوان و ایروان جزء کشور ایران باقی
مانده بود و قاراپاپاق (یا شاخه بوزچلو ساکن ایروان) در زمره رعایای ایران
قرار داشت. پس کوچ قاراپاپاقها از ایروان به محل فعلیشان علل خاص خود را
دارد که در مباحث بعد بدان خواهیم پرداخت.
در سالهای 36 و 37 دولت قاجار (و عباس
میرزا) درگیر جنگهای شدید با عثمانیان بود و دولت روس فعالیت اساسی خویش
را به محور دستیابی به آبهای گرم در نواحی شرقی بحر خزر (خوارزم، مرو)
متمرکز کرده بود و در اثر تحریکات آنان دولت ایران در خراسان (افغانستان،
ترکمنستان) گرفتاریهای ممتدی داشت.
بدیهی است بخاطر بحث در تاریخ
قاراپاپاق، بنا نیست همه تاریخ ایران و یا ماجراهای آن سالها از هرات تا
ایروان بشرح رود. بنابراین تنها به مسائل مربوط به شمال غربی میپردازیم.
سپهر مینویسد:
«و
هم در این سال (1235) میان دولت روم (ترکیه) و ایران که سالها طریق مودت
گشاده بود، ادات خصومت آشکار گشت. نخستین از بهر آنکه سلیم پاشا حاکم
بایزید و موش، قاسم آقای حیدرانلو را با ایل و عشیره از محال چالدران تحریک
داده، به ارض روم (ترکیه) برد و قبایل سبیکی را نیز از ایران برکران داشت،
چندان که حکمرانان خوی و ایروان، در استرداد ایشان سخن کردند، به مماطلت و
مسامحت دفع داد».
سپس در وقایع سال 1236 به شرح جنگهای ایران و
عثمانی که به خاطر عشیره حیدرانلوی چالدران و سبیکی ایروان، بود میپردازد و
در آغاز میگوید:
«لا جرم بر حسب فرمان نایب السلطنه، حس خان قاجار
قزوینی با سپاهی گران از ایروان خیمه بیرون زد تا جماعت حیدرانلو را باز
جای آورد و...»
از اقدام حسن خان نتیجهای حاصل نمیشود، جز کشتار.
«نایب السلطنه، حسن خان را به منقلای سپاه مامور ساخته خود نیز راه برگرفت و تا منزل چالدران براند».
در
طول این نبردها مناطقی که میان مرز فعلی ایران و شهرهای ارزنة الروم، موش و
دیاربکر بود به طور مرتب دست به دست میشد. در یکی از این نبردها مردم
بوزچلو در هر دو طرف مقابل جبهه حضور داشتهاند:
«هنگامی که حسین
خان سردار و اسماعیل خان بیات در راس سپاه ایران در کنار «فراسو» به نهب و
غارت عثمانیان مشغول بودند، ناگهان جمعی از قبایل کرد یزیدی و حسنائلو و
چهار دولی و بزچلو کمین گشاده و بر سپاه ایران حمله میکنند که عباس میرزا
شخصاً به کمک جنگ کنندگان ایرانی میشتابد و نبرد به نفع ایرانیان پایان
مییابد، و در مسجد جامع «بتلیس» خطبه فتح به نام شاه ایران خوانده
میشود».
بی تردید مردان جنگی بزچلو، شاخه ایروان نیز در سپاه حسن
خان قزوینی که در رکاب عباس میرزا بود حضور داشتهاند. زیرا در همان تاریخ
(1236) در خاتمه جنگهای مذکور تقدیر و تشویقنامهای از طرف عباس میرزا
خطاب به نقی خان بزچلو صادر میشود.
متن این سند بشرح زیر است:
عالیجاه رفیع جایگاه عزت و سعادت همراه، ارادت و عقیدت آگاه زبدة الاقران نقی خان بزچلو.
به
توجه روز افزون امیدوار بوده بداند که در این وقت مراتب خدمتگزاری... را
عالیجاه... مقرب الخاقان، حسن خان به عرض رسانید بر التفات و اشفاق خاطر
خطیر... در خصوص تشرف شریف التفات آمیز بر سموحت سرافرازی... تحریر فی...
1236.
جاهای نقطه چین در نسخه (کپی)ای که در دست ماست خوانا نمیباشد.
در
سالهای 35، 36، 37 دولت ایران در دو جبهه با عثمانیها درگیر بود، زیرا
علاوه بر جبهه فوق، بر سر تملک شهر زور، سلیمانیه، سردشت و... (شامل بخش
کوهستانی و مرتفع عراق) میان دولتین منازعه شدید جاری بود، که گاهی دامنه
درگیریها تا شهر بغداد نیز میرسید.
در دربار قاجار همیشه فرمان
حاکم کرمان شاهان را با عنوان «حاکم عراقین» ـ عراق عجم و عرب ـ نوشته و
صادر میکردند. هنگام صلح (گاهی) حاکم بغداد نیز به صلاحدید دولت ایران از
طرف دولت عثمانی تعیین میگردید. و به هنگام کینه، عثمانیان مدعی تملک بر
قصر شیرین، سردشت، پیران، لاهیجان و اشنو، تا دریاچه ارومیه، و چهریق،
میشدند.
در متون عهد قاجاری به علل کوچانیدن،
شاخه ایروانی بزچلو به سوی داخل کشور اشارهای نشده است، لیکن از مسائل
مزبور و حوادث و شرایط مشروح در بالا، میتوان حدسی قریب به یقین داشت که
عوامل زیر، علت این اقدام بوده است:
1ـ نظر به اوضاع جغرافی سیاسی
ناحیه ایروان پس از عهد نامه گلستان، امید چندانی برای بقای آن منطقه در
سلطة دولت ایران، نبود، زیرا تنها دهلیز گونة باریک دره ارس (از بازرگان تا
ایروان) در دست ایران مانده بود که عرض آن از طرف شرق و شمال شرقی به قلل و
ارتفاعات منتهی میشد و همینطور از طرف غرب و جنوب غربی، به محض رسیدن به
فراز ارتفاعات به مرز عثمانی محدود میگردید، شاید عرض این شاخک در محاذی
بازرگان بیش از پنجاه کیلومتر نبوده که با هر حرکت نظامی قابل تفکیک بود.
درست شبیه باریکهای که امروز کشور افغانستان را به چین وصل میکند.
همانطور که قبلاً دیدیم عباس میرزا به همان مقدار که در اندیشه حفظ خاک بود
به همان اندازه هم در صدد بود تا رعیت را از دست ندهد. اکنون که بخش خاکی
ایروان بشکل شاخک گونهای مانده است و در معرض خطر تجزیه شدن و بلعیده گشتن
بوسیله روس یا عثمانی است، پس انباشتگی جمعیت در آن شاخک عاقلانه نبود.
آنچه
در شاخک مذکور اهمیت داشت انباشتگی نیروی نظامی و مردان جنگی بود، نه
مردمان با زندگی عادی روزمره، همراه زن، بچه و دام و اوبه. تخلیه ناحیه
ایروان از حضور زیستی روزمرگی مردم و تبدیل آن به دژهای استحکامی ضروری
بود، بنابراین روند کوچانیدن عشایر که از سال 18 (آغاز دوره اول جنگ) شروع
شده بود، هنوز در ناحیه ایروان از طرح رزمی، دفاعی ایران خارج نشده بود.
2ـ
پرهیز از رو در رو قرار گرفتن دو شاخه بوزچلو که تیرهای تبعیت ایران را
داشته و تیره دیگر تابع دولت عثمانی بوده و هر دو در منطقه آرارات
میزیستهاند و نظر به اینکه تیره ایروانی کوچکتر (و فرعی تر) بوده احتمال
پیوستنشان به تیره دیگر، که در ناحیه غربی دریاچه وان سکونت داشتهاند،
زیادتر بود تا عکس آن، زیرا در تحولات ایلی و عشیرهای معمولاً فرع به اصل
میپیوست.
3ـ کاملاً مشخص بود که جنگهای ایران و عثمانی در سالهای
مذکور، به یکی از سه عامل جغرافی طبیعی به عنوان مرز منجر خواهد شد، الف:
دریاچه وان. ب: ارتفاعاتی که زاگروس را به آرارات وصل میکند (مرز کنونی).
ج: دریاچه ارومیه.
ارتفاعات یاد شده از سلیمانیه تا چهریق که مورد
ادعای عثمانیان بود همگی مسکن مردمان سنی مذهب بود، عباس میرزا پیش بینی
میکرد که نگهداری خود این ارتفاعات مشکل است تا چه رسد به آن سوی ارتفاعات
که میان دریاچه وان و همان ارتفاعات واقع بود.
نحوه برخورد وی با
سرزمینهای آن سوی ارتفاعات (حتی در زمانی که آنها را کاملاً فتح میکرد و
خطبه به نام شاه ایران خوانده میشد) نشان میدهد که او هرگز اطمینانی به
نگهداری آن نواحی نداشته و به طور کج دار و مریز، رفتار میکرده است.
این
عوامل (و شاید عوامل دیگر نیز بوده که ما از آنها آگاه نیستیم) نایب
السلطنه را وادار میکرد تا اهتمام خویش را بیشتر بر تعیین ارتفاعات به
عنوان مرز، در برنامه دراز مدت معطوف نماید در این صورت شرایط جغرافی طبیعی
به نفع این تز، بود لیکن از نظر شرایط جغرافی انسانی در بخش جنوب غربی
دریاچه ارومیه محاذی اشنویه و ساوجبلاغ به ضرر تز مذکور بود.
عثمانیان
میتوانستند، هم به بهانه اینکه در این بخش تا نزدیکیهای دریاچه، عشایر
کرد سنی مذهب زندگی میکنند و نیز با تحریک عشایر یاد شده، مرز را به این
سوی ارتفاعات و تا لب دریاچه برسانند. دقت و احتیاط کاری عباس میرزا و
ذکاوت او در مورد امور استراتژیک، مورد تایید همه تحلیلگران و محققین تاریخ
است، لذا در میان قاجار شخصی استثنائی نیز وجود داشته است. ما در آینده به
این مسئله یعنی اهمیت استراتژیکی ناحیه مسکونی امروزه قاراپاپاق باز
خواهیم گشت، آنچه در اینجا باید توضیح داده شود این است که در سالهائی که
اشاره شد، اطراف دریاچه از هر طرف مسکن عشایر ترک زبان و شیعه مذهب بود.
آن
قسمت از ساحل دریاچه که امروزه در تقسیمات کشوری جزئی از شهرستان مهاباد
است تا حدود دروازه مهاباد «سویوخ بولاغ» مسکن ترکان شیعه بود.
از
طرف ارومیه باز تا حد میان شهرستان ارومیه و شهرستان نقده (حد امروزی) یعنی
از کناره دریاچه تا ارتفاعات قاسملو مسکن عشایر افشار ارومیه بوده و
همینطور فاصله میان جلگه سلماس و جلگه ارومیه تا ارتفاعات چهریق نیز عشایر
لک و افشار و قره باغ (قره باغ داخلی) ساکن بودند. بنابراین خاطر عباس
میرزا از این نواحی نسبت به مرز آینده آسوده بود.
تنها جایی که از
نظر سیاسی و استراتژیک موجب نگرانی عباس میرزا بود آن قسمت از ساحل دریاچه
است که امروز شهرستان نقده قرار دارد. این بخش تقریباً خالی از سکنه و به
صورت نیزارهای وسیع (و مرغزارهائی که در فواصل نیزارها قرار داشتند) که
تنها دیههای کوچک در بخشهای شمالی (هر کدام چند خانوار از نوکران افشارها
که در خدمت تربیت اسب و دام بودند) را در خود جای داده بود. همانطور که
گفته شد در آینده به شرح جزئیات تاریخی بخش مذکور بر میگردیم و در اینجا
تنها این نکته توضیح داده میشود:
بخش یاد شده از آغاز خلقت کره
زمین و یا از پایان «چین خوردگی سوم زمین» تا حضور سیاه چادرهای قره پاپاق
در آن، مسکن رسمی هیچ قوم و قبیلهای نبوده است، زیرا سابقاً در زیر دریاچه
قرار داشته و به تدریج در اثر عقب نشینی دریاچه که هزاران سال است ادامه
دارد، متر به متر از زیر آب بیرون آمده و به صورت نیزار و باتلاقهای
خطرناک و نیز چمنزارهای متحرک نمودار گشته و قطعههای بزرگ چمن، که احیاناً
به مساحت نیم هکتار نیز میرسیدند گاهی روی باتلاق شناور میشدهاند.
اینک
در عصر عباس میرزا به منطقه نسبتاً وسیعی تبدیل شده و میتواند قابل سکونت
یک عشیره باشد، عشیرهای که مانند هر عشیره آن روزی ایران، با سخت جانی و
سخت کوشی خود میتوانست با هر محیطی سازگاری نماید.
نایب السلطنه
برای اینکه از این نقاط آسیب پذیر (یا نقطهای که هم میتواند طمع عثمانیان
را تحریک کند و هم ادعا گاهی برایشان باشد)، آسوده خاطر شود سر نخ دو
مشکل را به هم پیوند داد، مشکل پیدا کردن جا برای کوچانیدن عشایر آن سوی
ارس و مشکل عوامل جغرافی طبیعی و انسانی مرز آینده ایران و عثمانی.
در اوایل سال 1237 بزچلوهای ایروان بر
اساس فرمان نایب السلطنه مامور شدند که از منطقه ایروان کوچ کرده و خود را
به آواجیق (اواجق خوی که آن روز مرکز اردو و ستاد فرماندهی عباس میرزا
بود) برسانند.
عشیره بزچلو به حرکت در آمد، در مسیر آنان معبرهای
صعب العبور وجود نداشت، چرا که در امتداد ارس و در درون دره ارس از زمینهای
نسبتاً همواری میگذشتند، گاهی از کنارههای رودخانه و گاهی نیز به دلایل
جغرافی با کمی فاصله از آن، راه میپیمودند، آنان میتوانستند بدون اینکه
از ارس بگذرند، تا نزدیکیهای نخجوان و محاذی آواجق و خوی پیش آمده و در
آنجا از رود بگذرند. لیکن بنا به دلایلی که امروز برای ما روشن نیست
بزچلوها در همان منطقه مسکونی خود، از ارس عبور کرده و وارد خاک ترکیه فعلی
شدند، البته همانطور که توضیح داده شد در آن سالها بخش شرقی ترکیه امروزی
تا ارزتة الروم و شهر موش و دیاربکر در دست عباس میرزا قرار داشت. سرتاسر
آن دیار از آرارات تا ماکو مسکن قوم بزرگ و معروف «سلدوز» بود، اکثر علویان
شرق ترکیه امروزی از این قوم بزرگ مغولی هستند.
بزچلو بصورت حرکت
ایلی (نه حرکت نظامی) حدود دو هزار و دویست خانوار، جمعیتی اعم از زن و
کودک و پیر و جوان همراه با خیل اسب و دام و طیور و سیاه چادرهای بار شده
بر شتران، در ساحل غربی ارس رو به جنوب شرقی در حرکتند، ساکنین مناطق بین
راهی (سلدوزیان) به این منظره نگاه میکنند، مردان سوار و پیاه بزچلو را با
کلاههای سیاه ترکمن مشاهده مینمایند. کلاههائی که بیش از هر خصوصیت
دیگر نظر آنان را جلب میکند و بالاخره آنان را به «قاراپاپاق» موسوم
مینمایند.
اردوی بزرگ گاهی اطراق مینماید، پیشاپیش خبر به
منطقههای بعدی میرسد که اردوی «قاراپاپاق» ـ (سیاه کلاهها) ـ از راه
میرسد و آنان با شنیدن این خبر خود را آماده عبور اردوی مذکور میکنند به
طوری که بزرگان هر دیه و آبادی و مجتمع آلاچیقی و اوبهای جمع شده و مسیر
اردوی عابر را تعیین مینمایند تا بدینوسیله مقدمات عبور را فراهم آورند و
همچنین آسیب کمتری به مراتع و دامها و زراعت هایشان وارد شود.
-------------------------------------------------------------------------------------
[1].
فلات ایران: از شرق رودخانه سند. از شمال: کوههای هندوکش، رود جیحون، بحر
خزر ـ ارتفاعات قفقاز ـ از جنوب: دریای عمان و خلیج فارس ـ از غرب:
ارتفاعات آرارات، رود دجله و خلیج فارس ـ ترکمنستان امروزی، افغانستان و
پاکستان بخشی از فلات ایران است.