منطقه سکونت قره پاپاق را «سلدوز» گویند، هیچ سندی از مصادر دیوانی، درباری، حکومتی، استیفائی، مالیاتی و... قبل از ورود قره پاپاق به منطقه مذکور، در دست نیست تا نام احتمالی قبلی منطقه را مشخص کند و همینطور در منابع مردمی.
اولین سندی که نام سلدوز به عنوان اسم این منطقه در آن آمده، فرمان عباس میرزا مبنی بر واگذاری و تخصیص محال سلدوز برای سکونت ایل قره پاپاق و نیز به عنوان سند تملک قریه «نقدای» یا «نوجه ده» ـ نقده کنونی ـ به نقی خان سرتیپ، رئیس قره پاپاق است، این فرمان در جمادی الثانیه سنه 1240 صادر شده است یعنی سه سال پس از ورود قره پاپاق به آن محال.[1]
گویا مدت سه سال دوره آزمایش بوده است و قره پاپاق تنها با فرمان شفاهی نایب السلطنه، از سلماس به سولودوز آمده و میتوان گفت تعیین یک ناحیه برای اسکان یک ایل نیازمند سند کتبی نبوده است و از متن فرمان روشن میشود که سخن از تخصیص منطقه، به عنوان سند روستا، آمده است.
متن سند به شرح زیر است:
حکم والا ـ آنکه چون حسن خدمت و جان نثاری عالیجاه رشادت و جلادت همراه عمدة القبایل، نقی خان بزچلو و اولاد و اتباع او مکرر مشهود نظر حق شناس والا شده پاداش آن را بر ذمّة همت مشفقانه لازم میدانیم لهذا در این وقت که محال سلدوز را برای نشیمن عموم ایلات و عشایر قاراپاپاق معین فرمودیم شایسته این بود که دهکده معتبر و محل زراعی منفت خیز برای عالیجاه مشار الیه و اولاد او در محال مزبور متشخص فرمائیم که این مرحمت و عنایت نسلاً بعد نسل باقی و برقرار بماند لهذا قریه نوجه ده مشهور به «نقدای» را که ملک زر خرید مخصوص سرکار داشتیم و عالی جناب قرشی القاب فضایل مآب مجتهد مآب مجتهد الزمان میرزا احمد را از جانب سنی الجوانب اشرف المشافهة العلّیه وکیل فرمودیم که صیغه هبه معوضه به مبلغ یکصد دینار نقد و یک من گندم، جاری نماید و وثیقه معتبره به مهر خود و تمامی فضلای دار السلطنه تبریز، و چاکران مقرب معتمد سرکار تسلیم عالیجاه مشار الیه نماید و قباله ذیحق ملک مزبور به عنوان ملکیت مخصوصه، متعلق به او و اولاد او باشد علاوه بر این عاطفت کریمانه، نقد و جنس مالیت دیوان قریه مزبوره را به سیورغات او مقرر داشتیم که تا ملک مزبور را از دست ندهد (در دست بدارد) که نسلاً بعد نسل عمال و ضابطان و مباشرین دیوان... امسال دولت قاهره قرار تعیین نقد و حبه به نامه حواله و اطلاق ننمایند. مقرر آنکه کتّاب حریت انتساب دفتر خانه مبارکه والا شرح حکم مطاع را ثبت کنند و از شائبه تغییر و تبدیل مثون دانند و در عهده شناسند، تحریراً فی شهر جمادی الثانیه 1240
لازم است در اینجا کمی از موضوع بحث خارج شده و راجع به این سند که بعدها نیز با آن سر و کار خواهیم داشت نکاتی را توضیح دهیم:
1ـ در اصطلاح این سند و امثالش مراد از «سرکار» کارپردازی امور مالی دربار است.
2ـ میرزا احمد: وی و حاجی ملا باقر سلماسی و صدر الدین محمد تبریزی، سه مجتهد عصر عباس میرزا بودند که رابطه صمیمی با او داشتهاند.
3ـ این فرمان و سند در سال 1240 صادر میشود ولی آغاز معامله و شروع رسمیت آن به 6 سال بعد یعنی به سال 1246 حواله میگردد.
4ـ ملکیت نوجه ده به رئیس قره پاپاق منتقل نمیشود، بلکه تنها بهره برداری از آن و مداخل و عایدات آن با صیغه هبه معوضه واگذار میشود که در اصطلاح عصر قاجاری به «اقطاع» و «تیول» معروف بود، میگوید به «ملکیت ایشان مسلم داشتیم» نه «به ملکیت او منتقل داشتیم» که در اصطلاحات آن روز، تفاوت این دو جمله از نظر کاربرد حقوقی مشخص است و نیز تصریح میدارد «مداخل اربابی قریه مزبوره متعلق به او و اولاد او». ذکر «اولاد» و نیز تصریح به «نسلا» بعد نسل «برای سلب حق فروش، میباشد و بالاخره صراحتاً بیان میکند که مالیات را بر او میبخشد تا او مالکیت تیولی آنرا در دست داشته باشد و به معاوضه یا مبایعه از دست ندهد. و تصریح میکند که ملک مذکور «به عنوان ملکیت مخصوصه» باقی میماند و تنها منافع و مداخل آن به نقی خان منتقل میشود.
5ـ فرسودگی سند در خواندن آن مشکلاتی ایجاد کرده است (البته نسخه کپی، که در دست ماست) لذا در جای کلمه و مطلبی که قابل خواندن نبود نقطه چینی گردید.
و به همین دلیل 5 سال بعد از آن نقی خان بزچلو سند را مجدداً به دربار ولیعهد میبرد و در بالای سند و حاشیه سفید آن، سند دیگری به صورت یک تابلوی کوچک[2] و زیبائی فرمان زیر صادر میشود:
مقرر آنکه نظر به خدمات و جان نثاریهای عالیجاه نقی خان بزچلو از قرار این رقم ده نوجه ده را به ملکیت مشار الیه مرحمت فرمودیم هر نوع تصرفی که نماید مختار است، تحریراً فی شهر رمضان المبارک سنه 1245.
این بار ملکیت ده را مرحمت میکند، نه مالکیت عایدات و مداخل اربابی آن را. این فرمان کوچک و با عبارت کوتاه زمانی تحریر یافته که درست در همان روزها (سوم رمضان) خسرو میرزا از حضور امپراطوری روس (پس از حل مسئله قتل گربایدف، سفیر روس در تهران و بخشش یک کرور زر که روسیه از ایران طلبکار بود به طور موفق به تبریز برگشته بود و سران عشایر از جمله نقی خان بزچلو به این بهانه در تبریز جمع آمده بودند) بازگشته بود.
مشخص است که حالت اقطاعی و تیولی به خاطر این بوده که رئیس ایل بیشتر به محال سلدوز پای بند باشد و نتواند ملک را نقد کرده و از آن منطقه به جای دیگر برود. و اساساً چنین اندیشهای را از سر بیرون کند و این موضوع برای عباس میرزا مهم بوده، همانطور که در اوایل کتاب بحث گردید، کلمه «سلدوز» ـ با حرف اول و سکون حرف دوم و نیز با ضمه حرف سوم و سکون حرف چهارم و پنجم ـ با همین وزن و قافیه در فرهنگ مغول بطور رایج به کار رفته است:
1ـ سولده ـ سلده: خدای جنگ مغول.
سلده ئوز: سولده ئوز: سلده سیما: سلده یا سولده صورت: و یا سولده و سلده هیبت.
2ـ سلدوز مخفف سلده ئوز: نام یکی از نوههای چنگیز.
3ـ سلدوز مخفف سلده ئوز: نام یکی از قبایل بزرگ مغول.
بخشی از این قبیله بزرگ در زمان شیخ ابراهیم نیای شاه اسماعیل صفوی باعث شدند که خانقاه مذکور به تشیع بگراید و یکی از عوامل مؤثر گرایش خانقاه اردبیل به تشیع همینها هستند.
قوم سلدوز که در عصر قره قویونلو و آق قویونلو در شرق اناطولی (ترکیه) میزیستند، سخت به دنبال انتخاب یک مرشد طریقت برای خود بودند، اقطاب و مرشدها و خانقاههای مختلف را مطالعه و بررسی میکردند، به اطلاع شیخ ابراهیم رسید که سلدوزیان میگویند اگر شیخ رسماً شیعه بود ما ارادت او را میپذیرفتیم، شیخ نیز که چندان فاصلهای با تشیع نداشت و از طرفی جمعیت زیاد قوم سلدوز را میدید که دهها ایل و عشایر بزرگ بودند و خانقاه اردبیل در اندیشه تاسیس حکومت بود، بی درنگ به قوم سلدوز پیغام داد که من تشیع را کاملا پذیرفتم. درویشهای کشکول به دست و عاشقهای ساز به سینه از اردبیل راهی آناطولی شدند و سلدوزیان را با عشق و تعلیمات خانقاه آشنا کردند. بدین ترتیب قوم سلدوز در به قدرت رسیدن صفویه یکی از عوامل مهم به شمار میروند، از قضا از آغاز سلطنت صفویه تا سلطه آتاترک بر ترکیه حدود چهار قرن و نیم، به اصطلاح کتک این ارادت را خوردند، شاه اسماعیل از سلطان سلیم شکست خورد و مناطق سلدوز نشین الی الابد ضمیمه خاک عثمانی گردید. سلطان سلیم هزاران نفر از سلدوزیان را قتل و عام کرد.
و هم اکنون سلدوزیان بخش عمدهای از مردم علوی 16 میلیونی شرق ترکیه را تشکیل میدهند و هنوز هم ساز عاشقهای خانقاه اردبیل در دست عاشقهای سلدوزیان در مدح مولا علی (ع) و اولاد او (ع) بلند است، عاشق مینوازد و میخواند و شنونده «اشک عشق علی (ع) از دیدگان میبارد، اما چندان اثری از درویشها نمانده است.
آیا لفظ سلدوز به عنوان نام منطقه زیست قره پاپاق (شاخهای از بزچلو) رابطهای با لفظ سلدوز مغولی دارد؟ بعضیها جهت یافتن پاسخ مثبت به این سئوال کتابها را گشته و یکی از سرداران هلاکوخان را بدین نام یافتهاند، آنگاه دست به قلم برده و نگاشتهاند که لابد هلاکوخان منطقه سلدوز را به سردار مذکور برای دامپروری واگذار کرده و منطقه بنام او موسوم گردیده است، پس نام سلدوز از نام «سلدوز نویان» سردار مغول گرفته شده.
لکن به نظر میرسد کار حضرت جن است که مدرکی به چنین ادعائی پیدا کند!! و همانطور که گفته شد سولودوز در زمان هلاکوخان، نه قابل سکونت بوده و نه قابل دامپروری، چگونه ممکن است منطقهای در سال 656 (یعنی 756 سال قبل از این و 581 سال پیش از ورود قره پاپاق به سولدوز) محل دامپروری باشد، ولی در طول 581 سال نام آن در هیچ دفتری، دستگی، نامه ای، دیوانی و کتابی نباشد؟!!
آنچه به نظر میرسد منشأ این واژه مرکب، سه چیز است:
1ـ ایل قره پاپاق هنگام ورود به منطقه، آن را پر آب و علف یافتند نام «سولودوز» ـ سرزمین هموار پر آب ـ بدان نهادند.
2ـ تلفظ «سولودوز» از نظر محاورهای قهراً محکوم به تخفیف است، به طوری که هیچ ترک زبانی خودش را برای ادای صحیح لفظ «سولودوز» تحت فشار قرار نمیدهد و هر کسی که به زبان ترکی آشنا باشد، این حقیقت را درک میکند. و صورت مخفف قهری «سولودوز» لفظ «سلدوز» است که با لفظ مغولی آن تنها در ضمه حرف لام، متفاوت است.
3ـ رؤسای ایلات ایران، دربار مرکزی، دربار ولیعهد در تبریز و نیز مردمان عشایر ایران با لفظ مغولی سلدوز آشنائی کامل داشتند و این لفظ برایشان کاملاً شناخته شده و در میانشان رایج بود، این آشنائی موجب سکون ضمه لام شده و کسی در این صدد نبوده و شاید حال و حوصله این را نداشته که ایل فلان به فلان دلیل، فلان کلمه را از کدام ریشه گرفته و به منطقه سکونت خویش برگزیده است.
خود قره پاپاق نیز با لفظ سلدوز آشنائی داشت و به هنگام عبور از خاک ترکیه میهمانان عبوری سلدوزیان بودند و لذا کلمه جدید به تدریج با لفظ معروف قدیمی هموزن گردید.
ما نیز از این پس از کلمه سلدوز استفاده خواهیم کرد.
ایرج افشار سیستانی در کتاب «ایل ها، چادر نشینان و طوایف عشایری ایران «کلمه سلدوز را از ریشه «سللی دوز» یعنی سرزمین هموار پر از سیل، مشتق میداند، لکن مدرکی ارائه نمیدهد.
قبل از ورود قره پاپاق منطقه مزبور هیچ نامی نداشت، همه آن محال به نام تنها روستای موجود، یعنی «نقدای» شناخته میشد که در بخش بعدی (بخش زیر) شرح داده میشود.
ایلی که شاخهای از بزچلو بود با تغییر رسمی نام با نام جدید قره پاپاق که این نام جدید را در شرق ترکیه از قوم سلدوز دریافت کرده بود، از آواجیق و مرکز فرماندهی عباس میرزا به سمت سلماس و ارومیه حرکت کرد، جمعیت 25000 نفری (کوچک و بزرگ) همراه شتران و بار و بنه، سواره و پیاده در 8 کاروان مجزا که نشان دهنده 8 تیره نژادی یک ایل واحد بود به سبک حرکت عشایر در پیمودن فاصله ییلاق و قشلاق (نه به سبک نظامی) پیش میرفتند، طبعاً از آواجیق تا سلماس در چند جا «اطراق استراحتی» کردهاند، لکن در کنار غربی شهر سلماس، اطراق طولانی (گویا به مدت 15 تا 20 روز) داشتهاند، در این اطراق مقر رئیس ایل (نقی خان بزچلو) روستای «سوره» بوده است. حضور ایل هشت عشیرهای قره پاپاق، مزاحمتها و مشکلاتی برای ساکنین آن ناحیه فراهم میآورد، ناحیهای که هیچ تناسبی با حضور ایلی و عشایری نداشته است، روستاهای همجوار و زمینها عموماً زراعی و ساکنان آنها مردمانی سکونت یافته و به اصطلاح «تخته قاپو» شده بودهاند و به هیچوجه قادر به تحمل حضور یک ایل صد در صد کوچنده و سیاه چادری، نبودهاند. مردم آن دیار مجبور میشوند به عباس میرزا شکایت برده و تسریع حرکت قاراپاپاق را خواستار شوند. میگویند: علت درنگ قاراپاپاق در حومه سلماس اختلاف نظری بوده که میان سران ایل با کارگزاران نایب السلطنه وجود داشت، سران ایل در انتظار فرستادگان خود به سلدوز بودند تا آنان را از مسائل زیر آگاه سازند:
1ـ آن تعداد از خانوادهها که به عنوان نوکران افشارهای ارومیه که در چند روستای موجود در سلدوز به دامپروری اربابان خود مشغولند از سلدوز خارج شدهاند یا نه؟
2ـ تعدادی از سر چوپانهای عشیره مقدم مراغه، که هزاران راس دام مقدمی را در اطراف و خلال نیزارستانها به ییلاق آوردهاند، منطقه را ترک کردهاند یا نه؟
3ـ کردهای مماش (ماماش) که از آن سوی کوههای جنوبی سلدوز به دامنه شرقی آمده و چند روستا برای خود ساختهاند (با یزید آباد، علی آباد و محمد شاه علیا) را تخلیه کردهاند؟
سران ایل هر سه مورد فوق را از کارگزاران عباس میرزا میخواستند، تا منطقه کاملاً و بدون مانع در اختیارشان باشد، کارگزاران مسئله را با مماطله میگذارنیدند از آواجیق دستور کتبی[3] حرکت قاراپاپاق از سلماس صادر میشود و آنان بدون اینکه فرستاده هایشان باز گردند و خبرهای لازم را به آنها بدهند، مجبور به حرکت میشوند.
حکومت میتوانست مسیر حرکت ایل را نه از طریق جلگههای خوی، سلماس و ارومیه، بلکه از پهلوی ارتفاعات مرزی، تعیین کند، اما برای اینکه این قوم جدید به محض رسیدن به این نواحی با عشایر دیگر از قبیل، شکاک، هرکی، زارزه و... درگیر نشوند، مسیر آنان را از جلگهها انتخاب کرده بود.
ایل از فاصله ارومیه و دریاچه نیز گذشت و آخرین اطراق را در فاصله روستای «جبل» و «رَشَکان» و دامنه کوههای غربی دریاچه داشتهاند.
در حرکت بعدی، محال دول را طی کرده و از طریق روستاهای امروزی «جلبر» و «خان طاوس» ـ در کنار کوه خان طاوس، که هنگام بحث از حدود سلدوز شرح داده شد ـ از ارتفاعات خان طاوس عبور کرده و به دشت ماهور سلدوز وارد میشوند.
آنان میخواستند از همان مسیری که امروز جاده ارومیه، نقده (ارومیه، محمد یار) است وارد منطقه شوند، اما بلدچیان که قبلاً برای شناسائی منطقه رفته بودند، گزارش میدهند که در این بخش (شیرین بلاغ، حیدر آباد، یادگارلو، و تازه کند دیم) در روزهای تابستان آب شیرین قابل شرب برای 25000 انسان احتمالاً کافی نباشد. تعداد چشمه ها[4] کم و آبهای دیگر نیز که در بخشهای پست است، حالت شبه گندیده دارند، اما در دشت ماهور چشمهها فراوان[5] است و انتهای غربی آن نیز به آب جاری رودخانه متصل است و برای تمامی ایل پذیرش کافی دارد.
مطابق بعضی از نقلها، از هشت عشیره، تنها عشیره «سارال» از این مسیر وارد میشود. به محض ورود قاراپاپاق از مسیر خان طاوس به دشت ماهور، غوغا برمی خیزد، ایلی که بزرگترین نعمت برای او مرتع سبز و پر علف است، اینک بهشت و آمال و آروزهایش را در پیش رو و زیر پا مشاهده میکند، بلندی علوفهها به زیر شکم گاوها و اسبها میرسد، هر عشیرهای در قسمتی از دشت چادرهای سیاه را علم میکند، مقابل هر چادری از چهار قلوه سنگ، اجاق طبیعی درست شده و دود آن از خلال هر اوبه برمی خیزد.
دشت ماهور از پانزده سال پیش، روی دام به خود ندیده و همچنان بکر مانده است، پیشتر ییلاق افشارها بود که از آن سوی خان طاوس دامهای بی شمارشان را بدانجا میآوردند، از روزی که «میر رواندوز» همراه عشیره خود (رواندوز عراق که آن روز بخشی از کشور عثمانی بود) حمله کرده و آلاچیق و چادرها و دامهای افشاریان را غارت کرده بود، هنوز افشارها نمیتوانستند به آنجا بیایند، تنها بخشی از دامهای درشت جثه (گاو و گاومیش) را توسط نوکران خود به صورت موقت به خلال نیزارهای جلگه میفرستادند، نوکرها در تپههای میانی جلگه، در آلونکها زندگی میکردند و دامها در فواصل نیزارها، میزیستند هیچ نیروی مهاجمی رغبتی برای بیرون آوردن آنها نشان نمیداد، زیرا مشکلات و زحمات خارج کردن آن بر نفعش میچربید و در مواردی اساساً غیر ممکن بود.
ایل مدتی بطور مجموع در دشت ماهور ماندگار بود تا رؤسای ایل، هم دشت ماهور و هم سایر قسمتهای قابل سکونت را که در جوار کوههای جنوبی و شمال شرقی بودند، تقسیم نمایند و هر عشیره به جای معین خود نقل مکان کند.
علاوه بر دشت ماهور، بخشی از جلگه که قبلاً بنام «ساری تورپاخ» شرح داده شد، قبل از ورود قاراپاپاق قابل سکونت گشته بود و چندین روستا نیز در آن بخش واقع بوده است و دو روستا در ادامه کوههای جنوبی در انتهای شرقی ساری تورپاخ به نامهای خلیفان و محمد شاه علیا قرار داشت، که تمامی روستاهای فوق در حمله رواندوزیان به ویرانه و مخروبه غیر مسکون مبدل شده بودند. و روستای علی آباد و خلیفان و گلوان را پس از فرار افشارها، کردها تصاحب کرده و ساکن شده بودند.
[1]. ایل قره پاپاق در جمادی الاول سال 1237 وارد سلدوز شده است، یعنی درست سه سال و یکماه بعد از آن، سند مزبور صادر شده است.
[2]. اصل سند هم طبق رسم آن روز، صورت تابلو دارد.
[3]. قبلاً متن ناخوانای فرمان نوشته شد.
[4]. در شیرین بلاغ، حیدر آباد، تا انتهای کوه قره داغ.
[5]. امروز چشمههای دشت ماهور، از چند عدد تجاوز نمیکند.