سولدوز

سولدوز

تاریخ ایل قاراپاپاق و سولدوز
سولدوز

سولدوز

تاریخ ایل قاراپاپاق و سولدوز

تمدن های باستانی سولدوز

تاریخچه سولودوز

منبع: تاریخ ایل قاراپاپاق

به کوشش: مهدی (مسعود) رضوی

 

قاراپاپاق قره پاپاق سولدوز نقده سلدوز قاراپاپاخ

منطقه سولودوز (به جز بخش دشت ماهور) در قرن نهم قبل از میلاد در زیر آب دریاچه ارومیه مدفون بوده است. آشنایان به منطقه، می‌دانند امروز کوه «بوغاداغی» در اثر عقب نشینی آب به تدریج از دریاچه خارج شده و نیزارهای وسیع اطرافش را فرا گرفته. کوه مذکور ابتدا در داخل دریاچه و در محاذی و هم ردیف جزیره‌های «ائششک داغی» و «قویون داغی» بوده است، ائششک، قویون، بوغا. و بوغا به معنای گاو نر جوان است.

زمانی بوغاداغی به صورت جزیره‌ای درست در وسط دریاچه قرار داشته است و رشته کوه کوچک «قره داغ» که در فاصله حسنلو گلی و سهران گلی از یک سو و دریاچه ارومیه از سوی دیگر قرار دارد روزگاری چون کاروان شتران در میان دریاچه به صورت یک شبه جزیره باریک قرار داشته است. هنگامی که آشوریان برای گوشمالی دولت کوچک «مانین» و «پارسوا» و نیز برای عرض اندام به دولت اورارتو بارها در طول دوران اقتدارشان، دریاچه را دور زده‌اند در آن ایام سرتاسر سولودوز در زیر آب بوده است و شاید تپه حسنلو و تپه نقده (اصل طبیعی شان) به صورت جزیره‌های خیلی کوچک دیده می‌شده‌اند.

[به طوری که در زمان «یاقوت حموی» نویسندة «معجم البلدان» راه ارتباطی اشنویه به مراغه از طریق «پسوه» و درّه «لیگبین» بوده است. رجوع کنید «معجم البلدان» واژة «بسوه».]

قاراپاپاق قره پاپاق سولدوز نقده سلدوز قاراپاپاخ

دولت مانن ـ مانین ـ ماننا ـ مننا:

در یک نوشته دستنویس که به صورت تایپ شده تکثیر هم شده بود، و به محور تاریخ قره پاپاق و سولودوز به طور اختصار اشاره کرده، 1  آمده است «منطقه سولودوز زمانی کشور ماننا ـ یا بخشی از ماننا ـ بوده است» این توهم از گفتار دیاکونوف در «تاریخ ماد» برای نویسنده اوراق مذکور حاصل شده است.

دیاکونوف می‌گوید: مرکز دولت مزبور (ماننا) در جلگه جنوبی دریاچه ارومیه در آذربایجان کنونی ایران بوده است.2 نویسنده مذکور گمان کرده است که مراد از جلگه جنوبی دریاچه، همان سولودوز است. این برداشت علاوه بر اینکه سولودوز در آن زمان اساساً وجود نداشت دو اشکال مهم دیگری نیز دارد:

1ـ در اصطلاح تاریخ تحقیقی به ناحیه‌ای مانند سولودوز اصطلاح «جلگه» اطلاق نمی‌شود بلکه اصطلاح «دره» و حتی اصطلاح «دره کوچک» صدق می‌کند، و همینطور است در اصطلاح نظامی و استراتژیکی، و در منابع مهم نیز چنین آمده است که با بعضی از آنها در آینده آشنا خواهیم شد.

2ـ دره یا جلگه کم عرض سولودوز در جنوب غربی دریاچه ارومیه واقع است نه در جنوب آن.

منظور دیاکونوف از جلگه جنوبی دریاچه ارومیه، منطقه میان مراغه، دریاچه، مهاباد و صائین دژ، که طول آن از مهاباد تا مراغه و بناب و عرض آن از حوالی صائین دژ تا دریاچه است، که رودخانه های: بناب چای، مردی چای، لیلان چای، قورو چای، جغاتو (زرینه رود) و طغاتو (سیمینه رود) جلگه بزرگ مذکور را آبیاری می‌کنند.

اساساً محققین معتقدند، پایتخت دولت مانن در نزدیکی صائین دژ، همان جائی است که امروز بنام «تخت سلیمان» نامیده می‌شود که در حوالی قرن هفتم قبل از میلاد، جزء اتحادیه ماد قرار گرفت.

دولت «گیلزان»: گیلزان، دولت کوچکی بود که در مغرب دریاچه شاهی ـ ارومیه فعلی ـ قرار داشته و محدوده آن تا نزدیکیهای اشنویه کنونی کشیده می‌شد. که در اواخر قرن هفتم میلادی بخشی از کشور وسیع اورارتو گردید.

کشور مهری: در جانب غربی زاگرس محاذی شهرهای اشنویه و پیرانشهر فعلی (یعنی درست در سرچشمه‌های رودخانه «زاب علیا» زاب کبیر ـ که از دامنه‌های غربی قله 3400 متری شمال غربی اشنویه و قله 3578 متری سیاه کوه در شمال غربی پیرانشهر سرچشمه می‌گیرد. دولت کوچکی بنام «کشور مهری» قرار داشت.

در این میان سرزمین مربع مستطیلی که در جانب شرقی زاگرس، در حد فاصل زاگرس و دریاچه قرار داشت و شامل مناطق پیران، پسوه، مهاباد تا حدود بوکان و سقز که مرز کشور مانن بود، می‌گردید.

قابل توجه و جای بحث است که این سرزمین در اوایل قرن هفت تا قرن ده قبل از میلاد، در چه شرایطی بوده و قبایل ساکن در آن چه سرنوشتی داشته‌اند و چگونگی سازمان زیستی آنها معلوم نیست تا روشن شود همسایگان منطقه‌ای که بعداً سولودوز نامیده می‌شود چه کسانی بوده‌اند.

می دانیم در اوایل قرن 6 میلادی منطقه مستطیلی مذکور رسماً بخشی از خاک اورارتو گردید، پیشروی اورارتو که مرکز اصلی‌شان مشرق ترکیه فعلی بود، به حدی گسترش داشت که بعضی معتقدند سرزمین مانن نیز در زمره حاکمیت اورارتو بوده و پس از چند دهه از اورارتو،منفک و در اتحادیه مادها قرار می‌گیرد. پیرنیا (مشیر الدوله) در تاریخ «ایران باستان» در آغاز بحث از «پارسها» می‌گوید:

در کتیبه‌های آشوری از قرن نهم قبل از میلاد از مردم «پارسوآ» ذکری شده و این مردم در طرف دریاچه ارومیه می‌زیسته‌اند.

دیاکونف با ادله تحقیقاتی روشن، ثابت می‌کند که قرن 9 قبل از میلاد مراد از «پارسوآ» سرزمین مثلثی شکل میان سلیمانیه، زهاب و سنندج کنونی بوده است شاید لفظ «پارسوآ» از کلمه «پرسو» که در زبان اکدی به معنای «خطه»، «مرز»، «کنار» و «کنارساحل» بوده و ممکن است از واژه «پارت ـ پارد ـ پارس» ـ تلفظ حرف آخر بدین قیاس مادها به کشورهای پهلوی چپ و راست خودشان پارسوآ ـ یا، پارتوآ، می‌گفتند. همانطور که ساکنین مناطق اصفهان را پارتوا می‌خواندند و همچنین به ساکنین منطقه میان سلیمانیه، زهاب و سنندج. نیز که در پهلوی دیگر آنان بوده پارسوا گفته‌اند.

بنابراین دو سرزمین به نام پارسوآ به طور مسلم شناخته می‌شود: پارس که امروز استان فارس می‌نامیم و پارسوآ که در بین سلیمانیه، زهاب و سنندج جای گرفته است.

اینک سخن بر سر گفته پیرنیاست، خصوصاً بعضی منابعی که او گفته اش را از آنان گرفته به «سواحل جنوبی دریاچه ارومیه» تصریح کرده‌اند.

مرحوم تمدن در «تاریخ رضائیه» می‌گوید:

برخی از مورخین و نویسندگان اغلب این دریاچه را بنام آبادیهای واقعه در کنار آن نامیده‌اند: دریاچه ارومیه، دریاچه اشنویه، دریاچه پسوه، دریاچه طسوج و سلماس و مهاباد.»

امروزه فاصله پسوه از دریاچه آنقدر زیاد است که نمی‌شود آن را از آبادی‌های کناره آن حساب کرد و دریاچه را به نام آن نامید، من به کس، یا کسانی که دریاچه را بنام پسوه نامیده‌اند در هیچ منبعی دست نیافتم. احتمالاً منبعی که می‌تواند ماخذ سخن مرحوم تمدن باشد، منابع ارمنی است که من دسترسی چندانی به آنها ندارم، شاید مرحوم تمدن، چنین نام و عنوانی را در آن مآخذ دیده که ریشه در منابع اورارتوئی دارد.

به هر صورت چنین نامی قهراً باید مربوط به زمانهای دیرین باشد که منطقه سولودوز بخشی از دریاچه ارومیه بوده و پسوه تنها یک رشته کوه با دریاچه فاصله داشته است. علاوه بر این نکته، برداشت دیگری نیز می‌توان از گفته تمدن داشت و آن سابقه دیرین واژه «پسوه» است، نظر به این که لفظ مذکور نه فارسی و نه کردی و نه حتی ترکی است و از عهد باستان نام آن منطقه بوده است این موضوع می‌تواند تاییدی بر گفته پیرنیا و نیز کتسیاس یونانی باشد که، پسوه بازمانده‌ای از «پارسوا» باشد.

البته اگر چنین چیزی را بپذیریم و معتقد باشیم که در قرن نهم قبل از میلاد نام سرزمین مستطیل شکل مورد بحث ما پارسوآ بوده، باید دچار آن اشتباهی که پیرنیا شده، نشویم.

وقتی که پیرنیا (و نیز کتسیاس، کتزیاس) معتقد می‌شود که پارسهای جنوب، از ناحیه دریاچه ارومیه بدان جا رفته‌اند، یک اصل بزرگ تاریخی مشتبه می‌شود و نتیجه این می‌شود که حرکت آریائی‌ها به داخل ایران از سمت غربی دریای خزر بوده، ابتدا پارسها و به دنبال آنان مادها.

بل در صورت پذیرش یک «پارسوآ»ی دیگر در سرزمین مستطیلی (علاوه بر دو مورد مذکور در بالا) باید هر سه قوم را جدای از هم فرض کرد و بلکه به چهار قوم بنام «پارتوآ» به شرح زیر باور داشت:

1ـ پارثوا، در سرزمین مستطیل.

2ـ پارثوا، در مثلث سلیمانیه، زهاب و سنندج فعلی.

3ـ پارثوا، در نواحی ری و خراسان تا حوالی اصفهان، مساوی «پارت».

4ـ پارثوا، در نواحی جنوب (استخر، شیراز)، پارس، (فارس) فعلی.

شواهدی برای استنتاج فوق در متون و منافع وجود دارد به عنوان مثال، وقتی که لشکرکشی، یا غارت‌ها و تهاجمات آشوریان را می‌شمارند، کشورهای مهری و پارسوآ و مانن را نیز در آن ردیف می‌آورند، در این شمارش که از شمال به جنوب است، پارسوآ را در مابین مهری و مانن نام می‌برند، البته در موارد بسیاری هم که کشورهای مهری، مانن و پارسوآ، آمده، مراد پارسوآی واقع در مثلث مذکور است.

گاهی نیز کشور «خوبوشکنه» در جنوب دریاچه وان به دنبال پارسوآ و مانن خوانده می‌شود، یعنی از جنوب به شمال، ابتدا پارسوآ واقع در مثلث یاد شده است و به ترتیب مانن، خوبوشکنه بعد از آن قرار دارند.

اشکالی که این فرضیه را تضعیف می‌کند، سئوالی است که چه کسانی این نام متخذ از آکدی یا مادی را بر سرزمین مستطیل گذاشته‌اند؟ چرا که آنان نه با مادها سر و کار داشته‌اند و نه با آکدیها، لیکن می‌توان گفت، آشوریها که واژه «پرسو»ی اکدی، یا واژه «پارت، ث» مادی را به صورت «پارسوآ» تغییر داده‌اند، می‌توانستند منطقه ساحلی و کنار دریاچه را به آن نام بخوانند، اما آشوریها به معنای آکدی و مادی لفظ مذکور توجه (و شاید اصلاً اطلاعی) نداشتند.

بهتر است این داستان را بگذاریم و بگذریم، زیرا آنچه به بحث ما از این داستان مربوط می‌شود این است که در هیچ منبع و متنی از متون و منابع قدیمی نامی از منطقه سولودوز (تحت این نام و یا با نام دیگری) به میان نیامده است.

map نقشه دولت مانن ـ مانین ـ ماننا ـ مننا

آخرین متن قدیمی، آثار حمد الله مستوفی است، او در «نزهة القلوب» همة «تومان»های ایران را و حتی تمام آبادی‌ها و مناطقی را که به نحوی دارای نام بوده و کشت و زرع و یا دامداری در آنها می‌شده، از روی دفتر مالیاتی خود نام می‌برد، از سرتاسر ایران تنها منطقه‌ای که در آن کتاب، اشاره‌ای نشده، سولودوز است.

در سال وفات او (750 ه.ق.) منطقه مسکونی بنام سولودوز (یا با هر نام دیگر) وجود نداشته است. المنجد می‌گوید: سلدوس: مقاطعه فی آذربایجان جنوب غربی بحیره ارمیاکانت کرسیا «اسقفیا» للنساطره.

در چاپ‌های قدیم المنجد رقم تاریخی «228 م» ذکر شده بود، اما در چاپ‌های اخیر رقم مذکور حذف شده است، اگر رقم فوق صحیح باشد باید یکی از تمدنهای سه گانه تپه حسنلو که از زیر خاک در آورده شده، مربوط به آن تاریخ باشد که مسیحیان نسطوری تپه را در وسط باتلاق‌ها و نیزارها و شاید در وسط دریاچه به عنوان یک دژ مذهبی برپا داشته‌اند، اما در این صورت لفظ «مقاطعه» یا «قاطعه» که به مفهوم «منطقه» است نادرست خواهد بود، زیرا به یک تپه، منطقه نمی‌گویند.

البته حذف رقم تاریخی فوق، به عنوان تصحیح، می‌تواند دلیلی بر غلط بودن لفظ «قاطعه» نیز باشد. حقیقت این است برگزیدن لفظ «سلدوس» به جای لفظ «سولودوز» یا «سللی دوز» یا «سلدوز» آنهم در متنی مانند المنجد که به یک متن مغرض استعماری مشهور است، چهرة «مدرک سازی» آن را نشان می‌دهد، و بعضی از ارامنة شرق ترکیه که اکنون در جهان پراکنده هستند از این کارها انجام می‌دهند و به دائره المعارف‌ها و متون فرهنگی، اجتماعی دستبرد می‌زنند که در مورد بحث ما ابتدا رقم تاریخی «228 م» درج می‌شود، سپس پی می‌برند که در تاریخ مذکور چنین منطقه‌ای اصلاً وجود نداشته، رقم را حذف می‌کنند، البته عبارت فوق بدون رقم تاریخی یاد شده، می‌تواند صحیح باشد، چرا که در روستاهای سولودوز و در خود نقده ارامنه اقامت داشتند و کلیساهائی در قریه راهدهنه و نقده برپا بوده اما نه به عنوان «مرکز اسقف نشین» یا «کرسیا اسقفیا».

ما در مباحث آینده به چگونگی حضور ارامنه و یهودیان در سولودوز بر خواهیم گشت.



1 توسط یکی از بخشداران دهه اخیر نقده.

2 تاریخ ماد ص 139

 منبع: تاریخ ایل قاراپاپاق

 


 

 قاراپاپاق قره پاپاق سولدوز نقده سلدوز قاراپاپاخ

 

گذر از عصر مس‌سنگی جدید به عصر مفرغ قدیم در دره‌های سولدوز و اشنویه  

نویسنده: مایکل دانتی، ماری ویت، رابرت هنری دایسون

مترجم: پروژه‌ی ترجمه‌ی حسنلو

تپه‌ی حسنلو در استان آذربایجان غربی، در جنوب دریاچه‌ی ارومیه و در دره‌ی رود گدار واقع شده است. بخش غربی دره‌ی اخیر اشنویه و بخش شرقی آن سولدوز نامیده می‌شود. حسنلو در شمال شرقی دره‌ی سولدوز و در حوضه‌ای محصور در میان ارتفاعات پست قرار گرفته است. وجود دریاچه‌های آب شیرین کوچک، نواحی تالابی که حتی در ماه‌های خشک تابستان نیز پوشیده از علف تازه است و اقلیمی که به واسطه‌ی آن پهنه‌ی دشت در زمستان تقریباً عاری از برف می‌ماند شرایط مساعدی را برای گله‌دارای و نیز اقتصاد معیشتی مرکب از کشاورزی و دامداری فراهم می‌آورد....

در توالی لایه‌های باستانی حسنلو تفاوت‌هایی در نتیجه‌ی تأثیرات فرهنگی و ــ در پاره‌ای موارد ــ مهاجرت‌های جهت‌دار تبلور یافته است به طوری که در مقاطعی از آن مناسبات مستحکمی با مناطق بین‌النهرین و در مقاطعی دیگر روابط با مناطق شمالی، جنوبی و شرقی مشاهده می‌شود. نحوه‌ی پراکندگی استقرارگاه‌های مرتبط در حوضه‌ی دریاچه‌ی ارومیه نشان می‌دهد دره‌های سولدوز و اشنویه در برخی دوران ناحیه‌ی مرزی بسیار مهم و کانون تماس و در مواقعی کانون کشمکش و درگیری بوده‌اند. این دره‌ها به هنگام کشمکش احتمالاً نقش منطقه‌ی حایل را ایفا می‌کردند و استقرارگاه‌های واقع در آنها متروک می‌شدند و نواحی پیرامونی آنها خالی از سکنه یا مسکن چادرنشینان دامدار می‌گشتند....

در جدول گاه‌نگاری ایران در دوران‌های مربوط به قبل از 2000 ق.م. که ویت و دایسون پانزده سال پیش منتشر کرده‌اند در ستون مربوط به بخش جنوبی حوضه‌ی دریاچه‌ی ارومیه خانه‌ای که سراسر هزاره‌ی چهارم و قرون اولیه‌ی هزاره‌ی سوم ق.م. را در بر می‌گیرد خالی مانده است.

سفال‌هایی که در مقاله‌ی حاضر توصیف می‌شوند به کم کردن دامنه‌ی زمانی این خلأ کمک خواهند کرد. نگارندگان با مطالعه بر روی قدیمی‌ترین آثار کاوش‌شده در گمانه‌ی U22 حسنلو طبقات سکونتی مربوط به نیمه‌ی اول هزاره‌ی سوم ق.م. را شناسایی کرده‌اند و دامنه‌ی این سکونت‌ها را شاید بتوان تا اواخر هزاره‌ی چهارم ق.م. نیز بسط داد. بهترین نمونه‌های مشابه برای سفال‌های طبقات یادشده در مناطق غربی و جنوبی یافت می‌شود، اما در بین آنها شواهد روشنی از وجود سفال ماورای قفقاز قدیم نیز به چشم می‌خورد. چارلز برنی اسناد مربوط به مهاجرت اقوام ماورای قفقاز قدیم را به آذربایجان ایران ارایه کرده و جا دارد مقاله‌ی حاضر را به این باستان‌شناس بریتانیایی تقدیم کنیم.

آثار مربوط به عصر مفرغ قدیم یا دوره‌ی هفتم حسنلو اولین بار در فصل 1957 در تپه‌ی جانبی حسنلو به دست آمد (شکل 1، کارگاه پنجم). دایسون در اولین گزارش خود از کاوش‌های فصل یادشده به معرفی اصطلاح «سفال نارنجی منقوش» می‌پردازد و آن را به صورت مقدماتی به این صورت توصیف می‌کند:...

دایسون در سال 1970 میلادی، پس از دو فصل پژوهش در زمینه‌ی عصر مفرغ در دینخواه تپه، به حسنلو و عصر آهن باز می‌گردد. وی در فصل 1972 کاوش‌ها تصمیم می‌گیرد در تپه‌ی مرکزی حسنلو در مربع U22 که در فصول قبلی تا طبقات عصر آهن قدیم (= دوره‌ی پنجم حسنلو) کاوش شده بود دوباره روی دوره‌های قدیمی‌تر مطالعه کند. در فصول 1972 و 1974 کاوش‌ها، الیزابت کارتر، جان آلدن و آیرین وینتر آثار واقع در زیر آثار دوره‌ی پنجم را حفاری می‌کنند. حفاری‌های آزمایشی آنان تا عمق 7/9 متری از سطح آثار دوره‌ی پنجم ادامه می‌یابد و بخش حفاری‌شده به 32 واحد لایه‌نگاشتی اصلی تقسیم می‌شود. بیست و چهار مورد از این واحدها (= لایه‌های 19-42) به دوره‌ی هفتم منتسب شده‌اند.  سفال نارنجی منقوش دوره‌های هفتم الف و ب حسنلو از سفال‌های محلی است که منحصراً در دره‌های سولدوز و اشنویه و بخش جنوب شرقی دریاچه‌ی ارومیه یافت می‌شود. حتی در این دره‌ها و بخش یادشده نیز محوطه‌های اندکی از این دوره شناخته شده است و علت این امر شاید استمرار سکونت‌ها بین دوره‌های هفتم و ششم حسنلو باشد که در نتیجه‌ی آن آثار دوره‌ی هفتم زیر چندین متر از آثار دوره‌ی بعدی مدفون مانده است. به طور مثال، در دره‌ی سولدوز سفال نارنجی منقوش از طریق کاوش از دو محوطه یافت شده است: حسنلو و حاجی فیروز که در محوطه‌ی اخیر قبری در دل آثار دوره‌ی نوسنگی حفر شده بود. این نوع سفال از سطح سه محوطه‌ی دیگر نیز یافت شده است که البته یکی از این محوطه‌ها در نتیجه‌ی خاکبرداری‌های سال‌های اخیر شدیداً مضطرب شده بود. در اشنویه یافته‌های سطحی سفال نارنجی منقوش به دو محوطه منحصر بوده است و ظاهراً  یکی از آنها در نتیجه‌ی حفاری‌های سر اورل اشتاین «مضطرب» شده بود (= گرد حسن علی). با این حال، علت شناسایی نشدن بقایای سکونت‌های دوره‌ی هفتم حسنلو در میان یافته‌های سطحی شاید به این موضوع بازگردد که آثار آنها تنها در قالب سفال‌های ساده بوده است و سفال‌های ساده‌ای که در کاوش‌های پروژه‌ی حسنلو کشف شده بودند هنوز به طور کامل ثبت و مطالعه نشده‌اند.

الگوی استقراری

گسست یا تغییر بنیادینی که در الگوی استقراری محوطه ایجاد شده است حکایت از آن دارد که به راستی وقفه‌ای میان دوره‌های هشتم الف و هفتم پ: 5 حسنلو شکل گرفته است. در پایان دوره‌ی پیسدیهلی، بسیاری از محوطه‌های واقع در دره‌های سولدوز و اشنویه که مربوط به دوره‌های نوسنگی و مس‌سنگی بودند (= دوره‌ی دهم یا دوره‌ی حاجی‌فیروز، دوره‌ی نهم یا دوره‌ی دالما و دوره‌ی هشتم یا دوره‌ی پیسدیهلی) متروک شده‌اند. گمانه‌ی عمیقی که در وسط تپه‌ی حسنلو کاوش شده است روشن می‌سازد محوطه‌ی کوچک مشابهی زیر تپه‌ی عظیم متأخر مدفون می‌باشد و این الگو در دینخواه تپه نیز تکرار شده است. بر این اساس، مدرک قاطعی در دست داریم که نشان می‌دهد بسیاری از ــ و چه بسا تمامی ــ روستاهایی که در پهنه‌ی دره‌های سولدوز و اشنویه پراکنده بودند در حدود سال 4000 ق.م. متروک شده‌اند. این گفته را نباید چنین تفسیر کرد که در این برهه هیچ بنی بشری در دره‌های یادشده سکونت نداشت، زیرا همان طوری که در ابتدای مقاله‌ی حاضر اشاره شد این دره‌ها منابع بسیار غنی برای دامداران و در نتیجه برای قبایل دامپرور کوچ‌نشین در خود دارند. در خصوص اندازه و تعداد استقرارگاه‌های دوره‌ی هفتم پ حسنلو چیزی نمی‌دانیم، اما در فاز هفتم الف- ب ظاهراً تنها چند استقرارگاه در این دره‌ها وجود داشت (نک: سطور بالا) و ابعاد استقرارگاه محوطه‌ی حسنلو در این فاز به میزان چشمگیری بزرگ‌تر شده بود. گواه این ادعا کشف مجموعه‌هایی از ظروف نارنجی منقوش از میان آثار واقع روی خاک بکر در گمانه‌هایی است که در تپه‌ی جانبی  کاوش شده‌اند.

در هزاره‌ی سوم ق.م. استقرارگاه‌های بزرگ یا شهرهایی در دره‌های سولدوز و اشنویه و نیز در محوطه‌های مربوط به فرهنگ ماورای قفقاز قدیم در مناطق شمالی شکل گرفته است. در دوره‌ی هفتم پ حسنلو، در سولدوز و دشت ارومیه سبک سفالی واحدی رواج داشت که متعلق به مردمانی بود که از مناطق شمالی به منطقه مهاجرت کرده بودند. میان بخش‌های شمالی و جنوبی حوضه‌ی دریاچه‌ی ارومیه در دوره‌ی هفتم الف و ب حسنلو دوباره مرزی شکل می‌گیرد، اما به استناد قطعات مربوط به سفال‌های دوره‌های دوم و سوم فرهنگ ماورای قفقاز قدیم که به صورت پراکنده از دره‌های سولدوز و اشنویه یافت شده و قطعات مربوط به سفال نارنجی منقوش که از محوطه‌های منتسب به فرهنگ ماورای قفقاز قدیم به دست آمده‌اند کالاها و مردمان بین استقرارگاه‌های این دو بخش در تردد بوده‌اند. بر اساس شباهت‌های سبکی، به ویژه شکل سفالینه‌ها، حداقل برخی پیوندها با بین‌النهرین و محوطه‌های واقع در مناطق جنوبی زاگرس متصور است. آنچه در حال حاضر مطرح است استفاده از داده‌های باستان‌شناختی به‌دست‌آمده از گمانه‌ی U22 و گمانه‌ی عمیق دینخواه تپه در جهت پاسخ به این پرسش می‌باشد که نظام‌های اجتماعی و اقتصادی و نیز تأثیرات فن‌آورانه و فرهنگی که در انتهای دوره‌ی هفتم حسنلو تثبیت شده بودند تا چه حد در دوره‌ی ششم حسنلو (= عصر مفرغ جدید) استمرار یافته‌اند.

(توضیح: بنا به ملاحظاتی که به یقین برای خوانندگان عزیز محرز و قابل درک است ارایه‌ی متن کامل مقاله مقدور نبود. لازم به ذکر است دلیل اصلی این اقدام تأمین نظر نویسنده‌ی اصلی مقاله یعنی آقای دکتر مایکل دانتی بوده است.)

 


 

 قاراپاپاق قره پاپاق سولدوز نقده سلدوز قاراپاپاخ

 

 بازسازی تاریخ شمال غرب ایران در دوره‌ی اورارتو (قرون نهم- هفتم ق.م.)

نویسنده: میریو سالوینی

مترجم: پروژه‌ی ترجمه‌ی حسنلو

در مجال اندک حاضر به ارایه‌ی رئوس کلی برخی از وجوه برگ‌های آغازین دفتر تاریخ آذربایجان بسنده می‌شود. در مقاله‌ی حاضر ابتدا سه کتیبه به خط میخی اورارتویی که در موزه‌ی ارومیه در معرض دید عموم قرار دارند بررسی و سپس اهمیت تاریخی و ارتباط آنها تشریح می‌شود. این کتیبه‌ها به ترتیب قدمت عبارت‌اند از استل کله شین، سنگ‌نوشته‌ی محمودآباد و استل موانا. این کتیبه‌ها به همراه سایر کتیبه‌های به‌دست‌آمده از منطقه که در موزه‌ی ملی ایران نگه‌داری می‌شوند اسناد تاریخی آذربایجان را تشکیل می‌دهند.

اولین کتیبه و آنچه بیش از بقیه با موضوع حاضر ارتباط دارد استل کله شین و متن دوزبانه‌ی اورارتویی- آشوری آن است. این تخته‌سنگ دیوریت یک‌تکه و بسیار سخت را ایشپوئینی و منوآ پادشاهان اورارتو در حدود سال 815 ق.م. در گردنه‌ی رفیعی در رشته‌کوه‌های زاگرس بر پا کرده‌اند و به نام همین گردنه کله شین یعنی «سنگ آبی» نامیده شده است. گردنه‌ی کله شین در ارتفاع 3000 متری و در 30 کیلومتری جنوب غربی شهر اشنویه قرار دارد. این استل داخل پایه‌ی سنگی خود که دقیقاً به موازات خط آب‌پخشان قرار داشت 2800 سال در همان محل نصب اصلی خود باقی مانده بود. به لطف قرماندار اشنویه، نگارنده توانست در سال 1976 میلادی از کله شین بازدید و کتیبه‌های استل آن را قرائت و مقابله کند. چند سال بعد، این اثر ارزشمند که بیش از عوامل طبیعی در نتیجه‌ی فعالیت‌ها و دخالت‌های انسانی آسیب دیده بود به موزه‌ی ارومیه انتقال می‌یابد و هم‌اکنون نیز در آن جا در معرض دید عموم قرار دارد.

تاریخ تقریبی بین سال‌های 820 و 810 ق.م. مقارن با دوره‌ای است که باید کتیبه‌های مشترک پرشمار ایشپوئینی و منوآ را به آن تاریخ‌گذاری کنیم. این برهه با دوره‌ی سلطنت مشترک ایشپوئینی پادشاه حاکم و منوآ پسر و وارث مسلم ایشپوئینی که بعداً جانشین وی می‌گردد مصادف است (به گاه‌نگاری اورارتو در سطور پایین رجوع شود). به لطف حوادث هم‌زمان ثبت‌شده در اسناد کتبی آشوری و نیز به لطف این واقعیت که اسناد کتبی اورارتویی امضای پادشاهی را بر خود دارند که نام پدری خود را نوشته است (به طور مثال، ایشپوئینی پسر ساردوری، منوآ پسر ایشپوئینی و غیره) تعیین قدمت تقیربی این کتیبه‌ها و بازسازی حوادث تاریخی مرتبط با آنها امکان‌پذیر می‌باشد.

با این حال، معضل بزرگی وجود دارد و علت آن این است که اورارتوها، بر خلاف آشوریان، از نظام تاریخ‌گذاری چندان دقیقی برخوردار نبودند. در تاریخ‌گذاری نسبی کتیبه‌های مختلف ایشپوئینی و منوآ که با بازسازی تاریخ منطقه‌ی آذربایجان در انتهای قرن نهم ق.م. ارتباط دارند هیچ نوع ملاک و معیار داخلی در اختیار نداریم. این کتیبه‌ها را تنها می‌توان بر پایه‌ی استدلال‌های دیگر، مقایسه‌ی کتیبه‌های مختلف و نیز داده‌های جغرافیایی تاریخ‌گذاری کرد.

استل کله شین روایت سفر زیارتی ایشپوئینی و پسرش منوآ را به معبد هالدی در موساسیر نقل می‌کند که در مجاورت سیدکان در کردستان عراق قرار داشت. در زیر بخشی از متن این کتیبه را می‌خوانیم:

«چون ایشپوئینی، پسر ساردوری، شاه اعظم، شاه قدرتمند، شاه عالم، شاه نائیری، ارباب شهر توشپا، (و) منوآ، پسر ایشپوئینی برای رسیدن به حضور ایزد هالدی به موساسیر آمدند، آنان تدارک دیدند(؟) پایه‌ای برای هالدی در کنار راه اصلی(؟). ایشپوئینی، پسر ساردوری، کتیبه‌ای مقابل این پایه قرار داد... هر آن کو در شهر موساسیر، اگر بشنود کسی این بیبو را از دروازه‌های هالدی به سرقت می‌برد، اگر ببیند آن را(؟)، باشد که هالدی تخمش(؟) را از زمین بزداید(؟). هر آن کو این کتیبه را از این محل بردارد، هر آن کو آن را بشکند، هر آن کو بگوید «آن را نابود کنید» باشد ایزد هالدی، تئیشبا، شیئوئینی و ایزدان شهر موساسیر تخم (او) را از زمین بزداید».

این نوشته‌ها مشخص می‌سازد که  ایشپوئینی اصل مسئولیت عمومی را برای شهروندان دولت‌شهر موساسیر، که پیداست در آن زمان تحت‌الحمایه‌ی دولت اورارتو بود، مطرح می‌سازد.

همان گونه که قبلاً اشاره شده است، استل کله‌شین مهم‌ترین اثری است که بُعد مذهبی دولت اورارتو را به نمایش می‌گذارد. هالدی از زمان ایشپوئینی به بعد خدای ملی دولت اورارتو و بزرگ ایزدان آن دولت می‌شود. در سراسر تاریخ اورارتو هالدی ضامن مشروعیت سلطنت پادشاهان اورارتو باقی می‌ماند. در قدیمی‌ترین کتیبه‌ی مربوط به اورارتوها که به دستور ساردوری اول ــ بنیان‌گذار وان قالاسی، تخت‌گاه دولت اورارتو ــ به زبان آشوری نقر شده بود و نیز در کتیبه‌ی مذهبی دیگری در وان قالاسی که به همان دوره تعلق دارد نامی از ایزد هالدی نیامده است. بر این اساس، به اعتقاد نگارنده هالدی از سوی ایشپوئینی و با اهداف سیاسی به عنوان بزرگ ایزدان اورارتو تعیین شده است. هالدی در اصل از ایزدان اورارتو نبود. نام او مدت‌ها پیش از شکل‌گیری دولت اورارتو در بین اسامی شخصیت‌های آشوری مربوط به قرن سیزدهم ق.م. و پس از آن ثبت شده است. به علاوه، هالدی در میان ایزدان هوریان نیز که زبان و تمدنشان پیوندهای تنگاتنگی با اورارتوها دارد دیده نمی‌شود. به موجب گزارش لشکرکشی هشتم سارگون دوم پادشاه آشور که در سال 714 ق.م. موساسیر را اشغال و غارت کرده است عبادتگاه هالدی غیر از اورارتوها از سوی مردمان سرزمین‌های دیگری نیز پرستش می‌شده است. موساسیر خارج از قلمرو اصلی اورارتو قرار دارد و پیش از مداخله‌ی اورارتوها دولت پادشاهی کوچک و مستقلی همانند هوبوشکیا، گیلزانو و ممالک مشابه دیگر منطقه‌ی زاگرس بود.

اتحاد نهایی تمامی ساکنان سرزمین‌های کوهستانی پهناور در قالب دولت واحد تحت حمایت یک ایزد واحد و نیز انضمام نواحی شرقی رشته‌کوه‌های زاگرس به خاک دولت اورارتو را باید از اقدامات دوره‌ی ایشپوئینی دانست. ایشپوئینی اولین پادشاه اورارتویی بود که از عنصر مذهب بهره‌برداری کرده و آن را اساس دولت اورارتو قرار داده است. به علاوه، محل برپایی این استل دوزبانه‌ی اورارتویی- آشوری مؤید وجود جاده‌ای باستانی است که با عبور از از رشته‌کوه‌های زاگرس از طریق گردنه‌ی کله‌ شین به ناحیه‌ی رواندوز در عراق منتهی می‌شد.

در ارتباط با کیش هالدی لازم است گریز کوتاهی به کشف اخیر استل آرامی مکشوفه از قلایچی در نزدیکی بوکان بزنیم که در جنوب میاندوآب در قلمرو دولت باستانی ماننا نصب شده بود. این کتیبه مسأله‌ی تاریخی جدیدی را مطرح می‌سازد. متأسفانه، بخش فوقانی این استل شکسته و تنها کلیشه‌ی نفرینی آن سالم است، اما آمدن نام ایزد هالدی در نوشته‌ای به زبان آرامی تعجب‌انگیز و بسیار معمایی است. نام هالدی از قرار معلوم با نام شهری ارتباط دارد که آن را برخی موساسیر و برخی دیگر زیکیرتو دانسته‌اند. زیکیرتو از شهرهای مهم ماننایی بوده است.

استل قلایچی- بوکان به قرن هشتم ق.م. تاریخ‌گذاری شده و قدیمی‌ترین سند کتبی به زبان آرامی است که از شرق زاگرس کشف شده است. معلوم نیست این استل به دستور چه کسی نوشته شده یا چرا از زبان و خط آرامی در آن استفاده شده است. با این حال، این سند به دولت اورارتو ارتباط ندارد. نه از مناسبت برپایی این استل و نه از فحوای آن آگاهی داریم. در حال حاضر باید به این نکته‌ی جالب توجه کنیم که ایزد هالدی نه تنها نزد اورارتوها از قدر و منزلت برخوردار بود بلکه خارج از اورارتو نیز پیروانی داشت.

در ربع آخر قرن نهم ق.م. ارتش قدرتمند اورارتو پایتخت خود توشپا را در ساحل شرقی دریاچه‌ی وان ترک می‌گوید و با عبور از دامنه‌های شمالی رشته‌کوه‌های زاگرس به حوضه‌ی دریاچه‌ی ارومیه وارد می‌شود. نقاط مشخصی وجود دارد که می‌توان به استناد آنها حدود جغرافیایی این لشکرکشی اورارتوها را مشخص ساخت. استل کله شین و سایر اسناد مکتوب آن زمان نشان می‌دهد دشت‌های شمالی و جنوبی دریاچه‌ی ارومیه به دست ارتش اورارتو اشغال شده است.

کنترل کامل دره‌ی رود گدار قبل از سال 800 ق.م. در اختیار اورارتوها قرار داشت. این موضوع با کشف کتیبه‌ی قلاتگاه که توأمان امضای ایشپوئینی و منوآ را دارد قطعی به نظر می‌رسد. دژ قلاتگاه با موقعیت طبیعی مستحکم خود بر دره‌ی رود گدار اشراف دارد. این دژ که حدود 20 کیلومتری شرق اشنویه در کنار جاده‌ی منتهی به نقده قرار دارد بر سلطه‌ی اورارتوها بر این اراضی در انتهای قرن نهم ق.م. گواهی می‌دهد.

اخیراً صخره‌نوشته‌ی دیگری به امضای همین پادشاه از منطقه‌ی نخجوان در شمال جلفا کشف شده است. اورارتوها برای رسیدن به رود ارس به سمت پایین‌دست قطور چای حرکت کرده و جلگه‌های خوی و او اوغلو را اشغال کرده‌اند. آنان بعدها در قرن هفتم ق.م. دژ بزرگ بسطام را در جلگه‌ی اخیر بنا نهاده‌اند.

ایشپوئینی و منوآ پیش از رسیدن به رود گدار می‌بایست منطقه‌ی ارومیه و ساحل غربی دریاچه‌ی ارومیه را به طور کامل تسخیر می‌کردند. آنان به منظور تثبیت سلطه‌ی خود در منطقه دژهایی را احداث کرده‌اند که بزرگ‌ترین آنها قلعه‌ی اسماعیل آقا واقع در 30 کیلومتری شمال غربی شهر ارومیه بود. از این محوطه هیچ سند کتبی به دست نیامده است. پس از آن اورارتوها تمامی شهرها و قصبات مربوط به عصر آهن را در منطقه به اشغال خود در آورده‌اند. بر اساس نتایج پژوهش‌های باستان‌شناسان، در این زمینه می‌توان حداقل به محوطه‌های هفنوان تپه در نزدیکی سلماس، گوی تپه، گیجلر، دینخواه تپه و تپه‌ی حسنلو در جنوب دریاچه‌ی ارومیه در نقده اشاره کرد.

شواهد باستان شناختی به‌دست‌آمده از حسنلو رابطه‌ی مهمی را میان داده‌های تاریخی موجود در اسناد کتبی اورارتویی برقرار می‌کند. ویرانی استقرارگاه طبقه‌ی چهارم حسنلو (با قدمت 1000-800 ق.م.) بر اساس سالیابی‌های رادیوکربن به حوالی سال 800 ق.م. تاریخ‌گذار شده و کلایس و دایسون آن را به اورارتوها نسبت داده‌اند.

سند مکتوبی وجود دارد که به اعتقاد نگارنده باید با ویرانی این استقرارگاه حسنلو مرتبط باشد. این سند استل کاراگوندوز است که در موزه‌ی وان قرار دارد و به دستور ایشپوئینی و منوآ به مناسبت تصرف مشتا نقر و نصب شده بود. بر اساس وجود کتیبه‌ی اورارتویی دیگری در ناحیه‌ای در جنوب ارومیه که نام شهر مشتا در آن آمده است، یعنی صخره‌نوشته‌ی تاش تپه، نگارنده سال‌ها پیش پیشنهاد برابرگیری مشتا را با حسنلو مطرح ساخت. قطعات وصالی‌شده‌ی این استل شکسته در موزه‌ی بریتانیا قرار دارند. اگر ثابت شود حسنلو به دست ایشپوئینی و منوآ در زمان سلطنت مشترک آنان (حدود سال 810 ق.م.) ویران شده است، می‌توان حضور آنان را در قلاتگاه توجیه کرد. آنان در قلاتگاه دژی را با هدف تثبین سلطه‌ی خود بر دشت حاصلخیز رود گدار بنا کرده‌اند.

صخره‌نوشته‌ی منوآ در تاش تپه، واقع در دشت آبرفتی سولدوز در حدود 40 کیلومتری شرق حسنلو، آخرین شاهدی است که نشان می‌دهد اورارتوها بین قرون نهم و هشتم ق.م. کنترل کامل منطقه‌ی بین مهاباد و میاندوآب را نیز در دست داشتند. از این موضوع می‌توان به سر نخ مهمی در زمینه‌ی جغرافیای تاریخی دست یافت. در جریان همان لشکرکشی که در استل کاراگوندوز گزارش شده است اورارتوها به سرزمین پارسوا بر می‌خورند که از طریق اسناد کتبی آشوری مربوط به عصر شلمنصر سوم (اواسط قرن نهم ق.م.) با آن آشنا هستیم.

بر این اساس، پارسوای موجود در این سند اورارتویی نباید فاصله‌ی چندان زیادی با ساحل جنوبی دریاچه‌ی ارومیه داشته باشد. البته، این موضوع با موقعیت جنوبی‌تر پارسوا به استناد اسناد کتبی آشوری مربوط به خود قرن نهم ق.م. تعارض دارد. شاهد موجود در کتیبه‌ی کاراگوندوز صراحتاً با سالنامه‌های مربوط به سال پنجم(؟) سلطنت آرگیشتی اول (5±781 ق.م.) نیز در تعارض است. در این اسناد نام پارسوا در کنار نواحی مرتبط با منطقه‌ی خوزستان آمده است. اما، پذیرش این موضوع بسیار دشوار است که ایشپوئینی و منوآ در لشکرکشی خود به مشتا تا این حد به سمت نواحی جنوبی پیشروی کرده‌اند بی آن که به سرزمین‌های بینابینی اشاره‌ای بکنند. این تناقض قطعی را شاید بتوان با فرضیه‌ی مهاجرت آهسته و تدریجی قبایل پارسی در امتداد رشته‌کوه‌های زاگرس به سمت استقرارگاه‌های متأخر خود در استان امروزی فارس توجیه کرد. شاید ایشپوئینی و منوآ با دسته‌ای از عقبه‌ی قبایل پارسی برخورد کرده باشند که در آن زمان هنوز از سواحل جنوبی دریاچه‌ی ارومیه چندان دور نشده بودند.

لازم به ذکر است طبق قراین موجود در سالنامه‌های شلمنصر سوم قبایل پارسی در آن زمان هنوز به اتحاد سیاسی نرسیده بودند و در قالب نظام عشیره‌ای می‌زیستند. در سالنامه‌های مربوط به سال بیست و چهارم اخذ خراج از 27 «شاه» (رئیس قبیله) پارسوایی ثبت شده است و دوباره شش سال بعد دولت آشور از چندین «شاه» پارسوایی خراج دریافت می‌کند.

دومین کتیبه‌ی اورارتویی موجود در موزه‌ی ارومیه کتیبه‌ی مکشوفه از محمود آباد است واقع در کنار جاده‌ی ارومیه به اشنویه است. متأسفانه بخش اول این کتیبه از بین رفته است و اطلاعات جغرافیایی و اسامی مکان‌های آن موجود نیست. بخش سالم این کتیبه رنگ و بوی مذهبی دارد و در آن توصیف قربانی‌هایی که به ایزدان محلی دشت ارومیه عرضه شده‌اند آمده است: یعنی شبیتو و آرتوآراسائو. قدمت این کتیبه به عصر روسای اول یعنی ربع آخر قرن هشتم ق.م. بر می‌گردد. از نقطه نظر تاریخی، استل‌های موانا و مرگ کاروان از اهمیت بیشتری برخوردارند. استل موانا در سال 1995 میلادی از نزدیکی موانا در حدود 20 کیلومتری غرب ارومیه کشف شده است. قدمت این استل نیز به زمان روسای اول بر می‌گردد و کتیبه‌ی آن رونوشت تقریبی کتیبه‌ی توپزاوا می‌باشد که در انتهای قرن نوزدهم میلادی در کردستان عراق کشف شده است. استل شکسته‌ی مرگ کاروان نیز در سال 1976 میلادی از مرگ کاروان بر سر راه جاده‌ی منتهی به کله شین کشف شده است. کتیبه‌ی موانا کامل است، اما دو نمونه‌ی دیگر ناقص هستند. محل استقرار این کتیبه‌ها نشان می‌دهد جاده‌ی اصلی که اورارتوها در سفر از توشپا به موساسیر استفاده می‌کردند از طریق رشته‌کوه‌های زاگرس، دره‌ی موانا-زیوه و سپس منطقه‌ی اشنویه بوده ست. در کتیبه‌های تقریباً مشترک این سه استل (که به دو زبان اورارتویی و آشوری هستند) داستان شکست اورزانا شاه موساسیر نقل می‌شود که با روسا همانند دشمن رفتار کرده و از ورود وی به عبادتگاه هالدی ممانعت کرده بود.

همان‌گونه که در مقاله‌ی قبلی نیز اشاره شده است، در پی این شکست شاه موساسیر به آشور پناهنده می‌شود و لذا می‌توان استنباط کرد سارگون در برابر روسا از وی حمایت کرده است. اما، وی دوباره در کوه آندارتو در مرز آشور به اسارت گرفته می‌شود. پادشاه اورارتو بار دیگر اورزانا را به حکومت موساسیر منصوب می‌کند، اما وی این بار به روشنی باج‌گزار و دست‌نشانده‌ی دولت اورارتو می‌باشد. پادشاه اورارتو پانزده روز در موساسیر اقامت می‌کند و مراسمی را در عبادتگاه آن در سپاسگزاری از ایزدان که «روزهای خوشی» را به وی ارزانی داشته بودند به جای می‌آورد. 

این ماجرا زمینه‌ساز لشکرکشی سال 714 ق.م. سارگون می‌گردد و به واسطه‌ی آن می‌توان جنبه‌هایی از مناسبات پیچیده‌ی این دو ابرقدرت رقیب و نقشی را که اورزانا در این میان ایفا کرده است تشریح ساخت. کتیبه‌هایی که به خط میخی از منطقه‌ی آذربایجان یافت شده‌اند روایت اورارتویی حوادث تاریخی را نقل می‌کنند و اسناد کتبی پرتفصیل‌تری را که به زبان آشوری از شهرهای آشور و کویونجیک کشف شده‌اند تکمیل می‌نمایند.

 گالری عکس های تاریخی و قدیمی سولدوز، قاراپاپاق، نقده

 

گالری عکس حوادث انقلاب 57 در نقده

گالری عکس اسناد قاراپاپاق

گالری عکس شهدای سولدوز

گالری عکس تالاب سولدوز، حسنلو

 گالری عکس مناظر سولدوز (3)

گالری عکس مناظر سولدوز (2)

 گالری عکس مناظر سولدوز (1)

گالری عکس علما، محققین و سران قاراپاپاق

گالری عکس تپه حسنلو

گالری عکس قاراپاپاق ائلی

گالری عکس قاراپاپاق قادین لاری

گالری عکس گادار چایی