با یک چوب دستی کوچک به حلبی خالی لمپه (نفت) می کوبم. انعکاس صدای برخاسته، در سکوت بعد از ظهر باغ، پرندگان را فراری می دهد. من حضور خودم را با صدای بلندی نشان می دهم که مبادا گروهی از بچه های تخس بازیگوش وارد باغ شده و یا حیواناتی را که به چرا آورده اند وارد باغ و بستان شده و محصولات را از بین ببرند.همین طور که با چوبدستی به حلبی می کوبم صدایم را با ضربه های برخاسته هماهنگ می کنم:
کیشوووو هه، اوووو ههگورورم ها، ننه دده ین سویورم ها
آی اوغلان قاچما گئلدیم
دیواردان آشما گئلدیم...
رودخانه گادار چایی
پرندگان بالیق قاپان (مرغ ماهی خوار) پی در پی به داخل آب رودخانه شیرجه می روند، و ماهی خود را با منقار بلند خود می ربایند. در ساحل رودخانه چند بالیق قولاقی (صدف) که در سرتاسر ساحل رودخانه به وفور یافت می شود، بر می دارم و بازش می کنم. طبق معمول هیچ خبری از مروارید نیست!
خرچنگی از لابلای سنگ های رنگارنگ و سفید چخماقی بیرون می آید و پیش پایم تند و تند دور می شود، در صندوق پشتش را بلند می کنم اما مثل همیشه باز هم هیچ خبری از گنجینه طلا نیست. رهایش می کنم و در داخل آب رودخانه ناپدید می شود.
یک ماهی گیج و منگ در جریان آب رودخانه می گذرد. در امتداد خط ساحلی گادار صدای گروهی از جوانان که در حال صید ماهی هستند، شنیده می شود. آنها در صید ماهی شگردی به کار می بندند با ترکیبی از خمیرنان، مرگ موش، توتون و فلفل تند، آنرا در قطعات کوچک داخل رودخانه می اندازند. ماهی طعمه را می گیرد و گیج و منگ می شود و از عمق به سطح آب می آید و به سهولت آنرا می گیرند.
ورودی روستا سگی در سایه تایا خوابیده است. و در کنج دنجی از سایه درخت بید دختر بچه های شنگول در حال بازی بئش داش هستند، بعضی هم در نرمانرم باسمالیق ال اله (دست در دست هم) حلقه زده می چرخند و با گفتن «تیسس» می نشینند:
ال اله دویمه دله
بابام گئدیب باشماق آلا،
بیر تایی سنه، بیر تایی منه،
تیسس ...
تئز گل آل باشماغیین،
چیخ کوچه یه نازلی بالام،
تیسس ...
بالای هر کومه ای پشت بام ها، لکلک ها لانه ای ساخته اند و منقار های بلند و محکم خود را به هم می کوبند. پرستوهای مهاجر و لکلک ها از راه رسیده اند و بر فراز آسمان روستا در حال پروازند:
حاجی لکلک حاج عشقینه
اون ایکی امام عشقینه
دامدا یووام عشقینه
بیرداماغین شاقیللات
اون ایکی ایمام عشقینه
پیش پایم سگی تند و تیز از گیلیف (روزنه) دیوار باغ به سختی گذشت و در میان بیشه زار پارس کنان به سمت نامعلومی راهش را کشید و رفت.
در امتداد کوچه بوی تند خانه های کاهگلی نمور و نمناک با رایحه خوش آیند یاغ سوغان به مشام می رسد. از سه پایه چاتما، نهره (مشک) بزرگی در حال جولان بود. پشت آن هوروکلو قیز با آراشقین و گردن آویز قیپلی پول دیده می شد، و از دروازه چوبی نیمه باز خانه همسایه مان قابل روئیت بود!
خانه می رسم، دود غلیظی تا سقف چوبی تندیر ایوانی فراگرفته، در میان دود و دم، تنها کوسسوو (چوبدستی بلندی) دیده می شود و صدایی که شنیده می شود تا بروم کمی یاپبا از قالاق بیاورم.
بوی نان تازه در سرتا سر فضای خانه پیچیده، گاهی نانی پیش از چسبیدن به تنور به پایین سرریز می شود. کوت نام همان نان لوله شده بی شکلی است که با شیش از تنور می گیرند.
داخل نان ساندویجی کوت را باز می کنم. از خوشحالی به پرواز در می آیم! یک سکه «بیر قیران» داخل آن می یابم.
از مروارید بالیق قولاقی و صندوقچه گنج خرچنگ خبری نبود! این «بیرقران» مرا به وجد آورد و از گوشه حیاط کوزه «سنه» را برداشتم تا بروم از آب زلال «کندال آلتی» رودخانه گادار، آب گوارای آشامیدنی بیاورم.
رودخانه گادار چایی و دورنمای عمارت حیدرخان حاکم
از پیچ و تاب راه پشتی روستا که می گذری، پشت پرچین باغ ها عمارت حیدرخان به صورت متروکه ای طرد شده از روستا دیده می شود. در میان شکوه و ترس این بنای قدیمی به رودخانه گادار رسیدم. بچه ها در حال آبتنی و بازی «اوردک منده» بودند. کوزه را به کناری نهادم، پیراهن از تن کندم و با شلوار در یک لحظه خود را در شلوغی بچه ها، داخل آبی که به سردی می زد یافتم.
اکنون بازی اوردک منده تمام شده بود و بدن های سرد را در قومسال گرم ساحل رودخانه، به نوازش گرمای ملایم آفتاب سپرده بودیم. روی ماسه ها کوپه ای بلند از ماسه می ساختیم آب روی آن می ریختیم و از پایین به نرمی زیرش را از ماسه ها خالی می کردیم و برج و بارو و قلعه شاه و پری می ساختیم. آخر سر ماسه ها را درهم می ریختیم و با کوبیدن دست هایمان به ماسه ها چهار نعل می تاختیم و به یاغی گری می پرداختیم.
عصر بود و دیروقت، شلوارهای خیس را از کمر به شاخه چوبی آویختیم و از «یئل بابا» کمک و یاری خواستیم. به اسب یئل بابا کاه و یونجه، حتی «یک قیرانم» را پیشکش کردم تا هر چه زودتر خشک شود تا راهی خانه شوم.
کوزه پر آب را بدوش گرفتم و از کوره راه پشتی به راه افتادم. همینطور که از کوچه باغ های روستا می گذری، پشت دیوارهای قدیمی کاهگلی عطر تند درخت ایده با بوی نمور و نمناک خاکی که به تازگی با کوتان شخم خورده به مشام می رسد. صدای جولان خرزن که بر پشت باد فرود می آید و در سکوت فضا خرناس باد بینی حیوان می پیچد و ترنم آهنگ دلنشین یئل یئلی که از دورادور به گوش می رسد، تصویر مردی سخت کوش را تداعی می کند که در حال شخم زدن زمین با کال جوتو است:
عزیزیم غم اکرم،
دی دی، دی دی
اصلیم غم اکرم،
یورغون کالا قول اوللام،
دی دی، دی دی
قوشارام غم کوتانین،
دی دی، دی دی
بالا اوزومه درد اکرم،
قارا کالا قول اوللام،
دی دی، دی دی
در ابتدای شوسه راه صدای گله که از چرا بر می گشت از دورا دور شنیده می شد. تنگ غروب در میان گرد و غبار شوسه راه، ناخیر از چرا بر می گشت. زنان سنیج (سطل فلزی بلند) به دست منتظر تپاله های بجا مانده در جاده منتهی به روستا بودند. تا از تپاله ماییئز، یاپپا بسازند و تا جایی که می شود یاپباها را در انبار قالاخ برای روزهای مبادا و زمستان سرد پیش رو ذخیره کنند.چوپان گله سوار الاغی بود و درکوبه هر خانه ای را می کوبید و مزد روزانه خود که یک نان مقرر بود می گرفت.
صدای پاک کردن هیس شیشه لمپه چیراغی از داخل ائودامی به گوش می رسید، همسایه متمولمان ناسوس به تورچیراغی می زد و بوی تند لمپه به مشام می رسید، نور مهتابی آن از پشت پرچین دیده می شد. با صدای برخاسته از ائودامی برای آوردن شمچه (کبریت) از یخدان قهوه خانا براه افتادم. در همین لحظه یاد «یک قرانم» افتادم. جیب هایم را گشتم اما خبری از آن نبود. من آنرا به یئل بابا پیشکش کردم، براستی یئل بابا آن را جدی گرفت!
با دیدن نین (لانه مرغ) کوزه را در کناری از حیاط رها کردم. نکند یئل بابا به ازای پیشکش من، یک تخمی بجا گذاشته است؟! به درون نین خیز برداشتم و در کورسوی آن یک تخم مرغ یافتم. هر صبح تخم مرغ ها را از نین جمع آوری می کنند، و لابد این همان تخم مرغ جادویی یئل باباست!
راهی بازار شدم. در ازای تخم مرغ چند خرما و نقل و دو تا کوکه (بیسکویت) گرفتم و به سمت خانه دویدم. با خود می اندیشیدم اگر «یک قرانم» را پیشکش یئل بابا نمی کردم میتوانستم بیشتر از این حتی آبنبات مداد پرچمی بگیرم. امیدوار بودم یئل بابا آن را جبران کند.
من «یک قرانم» را به رسم یک سروده فولکولوریک به یئل بابا پیشکش کردم اما براستی چرا یئل بابا آن را جدی گرفت! آیا یئل بابا آن را با یک تخم طلایی دیگر جبران می کند! همین طور که در رختخواب دراز کشیده بودم مدام به این فکر می کردم...
و اکنون پس از گذشت سال های سال هنوز هم لذت آن «بیرقیران» که با شگرد مادربزرگ در نان کوت تعبیه شده بود را فراموش نکرده ام...
*مرگ موش: شبیه مغز فندق، پوستش را می شکنند و برای طعمه و صید ماهی با خمیر نان، توتون و فلفل ترکیب می کنند.
* نهره: مشک بشکه چوبی بزرگی با یک روزنه در میانه آن که از سه پایه چوبی بنام چاتما از دو طرف مشک بسته می شود.
* قیپلی پول: گردنبدی از تعدادی سکه پول که در زنجیر و یا نخی رنگین چیده می شد. گاهی نیز به دور آراشقین و یا جلیقه دوخته می شد.
* آراشقین: کلاه زنانه استوانه ای شکل که با پولک های طلایی و یا قیپلی پول تزئین می شد.
* کوت: خمیر وارفته در تنور است که بچه ها به خوردن آن که سکه ای درون آن است تشویق می شدند.
* شیش: سیخ فلزی قطور بلندی است شبیه عصا و از آن برای قرار دادن چلمه، کتری و ظروف دسته دار در تنور استفاده می کنند.
* اوردک منده: بازی در آب رودخانه است. فردی از گروه شنا گران با گفتن «اوردک منده» از دست آنان می گریزد. اگر دست یکی از افراد شناگر به او برسد این فرد بازنده می شود (اوردک از او گرفته می شود) مگر اینکه قبل از رسیدن دست مهاجم تا نیم تنه بالا بیاید و با دست گذاشتن روی ناف، «گوبه» بگوید. در این صورت بازی ادامه می یابد.
* یئلی یئل: ترنم، سروده و آهنگی محبت آمیز و گاهی حزین که در انس و الفت انسان و در هنگام ارتباط و کار کشاورزی با دام های اهلی خصوصا در شخم زنی با کال جوتو خوانده می شود.
* ماییئز: تپاله خیس تازه
* یاپبا: از پهن و تپاله ماییئز به شکل بیضی درست و در آفتاب خشک می شود.
* قالاق: انبار هیزم از یاپبا که از کرمه ساخته و اندود می شود.
* باسما: پهن گسترده خشک و سفت.
* کرمه: قطعات بریده شده باسما.
* یایلیم: ماییئز خشک شده، و تزه ...